یادداشت زینب

زینب

زینب

3 روز پیش

[ آن روز م
        [ آن روز من و “او” با هم پنجه در انداختیم و “او” مرا از آسمان‌ها به زیر انداخت. اما چه کسی شما را سرشت؟ مگر من و “او” با هم نبودیم؟ “او” از رازی که من در شما به جای نهادم چیزی نمی‌دانست. یَکُلیا “او” نمی‌دانست که در زمین پسر انسان چه می‌خواهد. چرا شما را از من رم می‌دهد؟ گو اینکه من اسیری هستم و در اینجا تنهای تنها، مثلِ تو یَکُلیا، گذشت زمان را تماشا می‌کنم. 
من با او از جهانی صحبت کردم که من و “او” در پشتش پنهان باشیم و انسان در آن مطمئن و بی‌تزلزل زندگی کند. اما “او” عوض هرچیزی به تماشاچی احتیاج داشت…]

داستان با شرحِ تنهاییِ یکلیا، دخترِ پادشاه، شروع می‌شه.
یکلیا تنها بود که عاشق چوپانی شد، ولی این عاشقی باعث شد حتی تنهاتر از قبل بشه. 

یکلیا بعد از رسوایی و طرد از جانبِ پدرش و مردم، یک شب تو تاریکی و سکوتِ بیابان با شیطان ملاقات می‌کنه.
اصل داستان از این دیدار و شنیدنِ داستانی از زبان شیطان آغاز می‌شه؛ یعنی به شکل جالبی راوی شیطانه!
این داستانِ دوم درباره‌ی میکاه، پادشاهِ قدرتمند و محبوبه که دل به زنی می‌سپره که فرستاده‌ی شیطان بوده و با انتخابِ این عشق، یَهُوه، خدای قدرتمند اسرائیل، رو خشمگین می‌کنه و مردمش رو به خطر می‌ندازه…
اینجاست که باید تصمیم بگیره اولویتش خودش باشه یا مردمش، شیطان رو انتخاب کنه یا یهوه، به سمت خیر قدم برداره یا شر رو در آغوش بگیره…

فضای داستان اسطوره‌ای و باستانیه که همین می‌تونه باعث بشه خوندنش برای همه راحت نباشه. ولی تجربه‌ی زیباییه که با این داستان با قلمِ شگفت‌انگیز تقی مدرسی آشنا بشیم.

قبلا هم‌ گفته بودم چه لذتی داره وقتی که از طریق یک کتاب با کتابِ دیگه‌ای آشنا می‌شم؛ این‌سری هم به لطف ملکوت با یکلیا آشنا شدم!
ولی راستش اونقدری که از ملکوت لذت بردم از یکلیا لذت نبردم. هنوز ملکوت برای من ارزشمندتر و ماندگارتره…(شاید این مقایسه‌کردن کار غلطی باشه.)
سعی می‌کنم بیشتر درباره‌ش بخونم، لطفا اگه تحلیلِ درست و خوبی ازش دیدین برای من هم بفرستین🤝🏽✨

پی‌نوشت اول:
شیطانِ این قصه زیادی پخته و خردمند بود!

پی‌نوشت دوم:
من متنِ چاپ قدیمِ این کتاب رو به لطف یکی از دوستانم داشتم و تا جایی‌که با چاپِ نشر فرهنگ جاوید مقایسه کردم چیز خاصی حذف نشده.
      
52

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.