یادداشت محدثه ز

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

        دچار حس خلا بعد از تموم شدن یه کتاب دل‌چسب شدم،
تو این یک هفته به‌اندازه چیزی حدود ۲۰ سال با آرلن و لیشا و راجر زندگی کردم.
فعلا ۵ستاره میدم تا بیام نظراتم رو بگم.
*********
 آرلن آهی کشید و گفت: "قبلا آره. الان دیگه نمی‌دونم چی رو باور کنم."

کاب گفت: "به بزرگسالی خوش اومدی. همه‌ی بچه‌ها بالاخره یه روز می‌فهمن که بزرگ‌ترها می‌تونن ضعیف باشن و مثل هرکسی اشتباه کنن. بعد از اون روز، تو هم یه بزرگسالی، چه خوشت بیاد، چه نیاد."


• نوشتن از این کتاب برام کمی سخته، چون قلبم پس از پایان این کتاب پر از شادی، حس غرور و زیبایی ذات انسان‌های خوب و فداکار شده و من نمی‌دونم چطوری باید همه این‌ها رو در قالب کلمات بیان کنم.

مرد محروز روایتی از ۲۰ سال زندگی ۳ شخصیت اصلی‌ کتابه و من به‌عنوان خواننده باهاشون بزرگ شدم، شخصیت‌هایی از مکان‌هایی متفاوت و دیدگاه‌ها و سرگذشت‌های متفاوت اما هدفی مشترک: نجات انسان‌ها
آدم‌هایی که نمی‌خواهند سرنوشت رو بپذیرند و تسلیمش شن و درست همون‌جایی که باید بهم می‌رسند تا منجی بشن.

داستان دنیایی که شب‌ها شیاطین باد و آتش و سنگ و چوب و... از دوزخ بیرون میان تا انسان‌ها رو شکار کنند.
(به نظرم توضیح پشت جلد خیلی خوب و جامع و کافیه)

سیر روایت کتاب رو خیلی دوست داشتم، فکر می‌کنم کتاب در زمره فانتزی‌های شهری هم دسته‌بندی شه. (در واقع فانتزی حماسیه) اوایل کتاب که به کودکی شخصیت‌ها و توضیح کلیات می‌پردازه، خبری جنگ و اتفاقات هیجان انگیز نیست اما شیوه روایی بسیار جذابی داره و توصیفات بسی زنده و قابل لمسه. از بین سه شخصیت کتاب آرلن و لیشا رو بیشتر دوست داشتم، ولی خب چه کنیم که وجود راجر هم لازمه و سرگذشت خاص خودش رو داره.

پایان کتاب هم خیلی مورد علاقه‌م بود! من در حالیکه که با چشمان قلبی و آخی گویان در قلب داشتم می‌خوندم، صفحه رو برگردوندم تا چند جمله پایانی رو بخونم، و همراه با این برگردوندن صفحه نویسنده هم ورق رو بر‌می‌گردونه و خواننده رو با این حس که "لعنتی! من همین الان باید برم سراغ جلد دوم" رها می‌کنه... (حقیقتا اگه پروسه چاپ طول بکشه احتمالا برم زبان اصلی‌شو بخونم. و خب ترجمه خوب بود)

پ.ن۱: این جلد مقدمه مجموعه‌س و همه چیز از جلد دوم شروع میشه.
پ.ن۲: دوست داشتم بیشتر در مورد چگونگی مرد محروز شدن اون عزیز هم بدونم، کاش تو جلدای بعدی در موردش گفته باشه. حدود ۲۰۰ صفحه آخر یکم ریتم تند شد به‌نظرم.

×من نه ویچر رو خوندم نه دیابلو اما میگن کسانی که این مجموعه‌ها رو خوندن این کتابم بخونن.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.