یادداشت محمدقائم خانی

اوژنی گرانده
        .

در داستان خوب، آناتی وجود دارد که تمام ایده داستان و حتی فشرده درام را در خود ذخیره دارد. در چنین لحظاتی، به صورت معمول، ما (یعنی خواننده) همراه نویسنده یا یکی از شخصیت های داستاندر معرض انتخاب قرار داریم. انتخابی کاملا برابر که دو امکان پیش روی ما قرار دارد و سرنوشت داستان را تعیین می کند. داستان خوب، داستانی است که به همان اندازه که برابری این دو امکان را نشان می دهد (و بنابراین رجحانِ منطقی هرکدام بر دیگری را نفی می کند) در پیشینه درام و ساختارد استانی، چیزی را قرار بدهد که مویدِ انتخاب نویسنده یا شخصیت از میان آن دو امرِ برابر باشد. اگر نویسنده یا شخصیت یکی از امکان ها را برگزید و خواننده در انتهای داستان متوجه شد که این امکان با کلیت ساختار کار و پیشینه شخصیت همراهی ندارد، ما با اثری متوسط یا کوچک و نویسنده ای ایدئولوژیک مواجهیم نه یک اثر بزرگ.
در اوژنی گرانده، بعد از مرگ پدر، زمانی که اوژنی تنهای تنهاست، بی نهایت ثروتمند و در انتظار شارل است، نقطه طلایی داستان پدیدار می شود. ما از خودمان می پرسیم که داستان به کدام سو می رود؟ شارل بر می گردد و پاس فداکاری اوژنی را می دهد یا... بله، همان «یا...» اتفاق می افتد. شارل اوژنی را فراموش می کند، در پاریس زنی می یابد که ازدواج با او موقعیتش را بالا می برد، و به قول کتاب یک پاریسی تمام عیار می شود. ما دوست داریم شقّ اول پایان بندی را ببینیم تا بعد از این همه رنج و تعب، اوژنی به شیرینی زندگی سعادتمندانه برسد؛ اما بالزاک در پاریس و شیوه زندگی جدیدش هیچ خیری نمی بیند. پاریس همه شر است و پاریسی، شروری که جز قربانی کردن فضیلت ها به پای پیشرفت، ویژگی دیگری ندارد. بنابراین شارل آنی می شود که دوست نداریم و اوژنی، به جبر تقدیری ناخوشایند تن می دهد. 

 


در داستان اوژنی گرانده مسأله تأثیر وراثت و وابستگی زندگی انسان به تاریخ گذشته نیز نشان داده شده است اما بیشتر از هرچیز، اوژنی گرانده داستان شکست همه فضایل در برابر پول و جاه پرستی است... دنیای امروز ما هم پر از قربانیانی نظیر اوژنی گرانده و عناصر پستی چون شارل گرانده است که به قصد تقرب و ارتقاء مقام به همه چیز پشت پا می زنند. 


بخش هایی از متن کتاب: 
در سایه چهار جمله که مثل فرمول جبری درست و دقیق بود، برحسب معمول به همه مسائل و دشواری های زندگی و بازرگانی خود می پرداخت و همه را می گشود و آن چهار جمله عبارت از: نمی دانم- نمی توانم- نمی خواهم- تا ببینیم بود. مسیو گرانده هرگز در عمر خود نه آری می گفت نه نه... و هیچ نمی نوشت... وقتی کسی با او حرف می زد، به سردی گوش می داد. 


خسیس به زندگی فردا ایمان ندارد و حال برای او در حکم همه چیز است... این فکر روشنایی دهشت باری بر عصر حاضر می افگند، عصری که در آن پول بیشتر از هر زمان دیگر بر قوانین و رسوم و اخلاق تسلط دارد. از نظام و کتاب گرفته تا اعمال و عقاید مردم بر سر این است که بنای اعتقاد و ایمان به زندگی آینده را که اساس اجتماع از هزار و هشتصد سال پیش بر آن استوار است، ویران کند. در حال حاضر تابوت پلی است که چندان مایه وحشت نیست. آینده که در آن سوی «نماز مردگان» در انتظار ما بود، به زمان حال انتقال یافته است. از طریق مشروع یا غیرمشروع به بهشت زمینی تجمل و خوشی های سراپا خودپسندی دست یافتن، دل خود را به صورت سنگ درآوردن، جسم را برای برای چیزهای زودگذر رنج دادن و مثل ایام گذشته که انسان در راه چیزهای جاودانی شکنجه می دید، در این راه شکنجه دیدن فکری شایع و سایر است... و از این گذشته، فکری است که در همه جا نوشته شده است و دامنه آن تا قوانینی که از مقنن می پرسد: «چه قدر پول می دهی؟» به جای آنکه بگوید «چه عقیده ای داری» گسترش یافته است. و وقتی که این مسلک و مرام از طبقه توانگران به توده مردم برسد سرنوشت کشور چه خواهد شد؟ 


فقر مادر مساوات است. و زن این شباهت و شراکت را با فرشضته دارد که رنج دیدگان و غم زدگان به او می رسند. 


اخلاق مردم فرانسه این است که برای شهاب زودگذر، برای چیزهای به ظاهر بزرگ شیفته شود، خشمگین گردد و به شور و هیجان آید. عجب! مگر افراد اجتماع و ملت ها را حافظه ای نیست؟
      
4

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.