یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1403/10/11
4.1
31
اعمالِ قدرت نمایش؛ نوستالوژی و ماجرای رویای برباد رفته. 0- به وجد آمدم و فهمیدم که «ظرفیت» یک متنِ نمایشی چه میتواند باشد؛ آرتور میلر آنچه باید را ارائه داده است و در این ارائه استادی کرده است. این متن تلاشی است برای به زبان آوردن این حالت وجد و «تامل در وجد». مشخصا در متن یه جورایی اسپویل داریم. اگه خیلی حساس اید، حواستون باشه. 1- ماجرا در مورد «رویای آمریکایی» است. از سینما، سیاستمداران و تمام منابع اقتدار در جامعۀ آمریکا تصویری ساخته اند، تصویری از جامعهای که در آن خواهیم رسید به هر آنچه خواسته شود و صرفا باید خواست تا به شما داده شود! هزار نکتۀ باریکتر از مو اینجاست که محل بحث نیست. پس مسئله این است رویایی فروخته شده است و خانوادهها و مردم خریدار این متاع اند؛ البته متاع که چه عرض کنم. خوشبختیهایی با این مختصات همان لاتاریای است که همه میدانیم شانسی برای برندهشدن نخواهیم داشت، اما اگر برنده شویم چه میشود. اینجا «اما و اگر» وارد شده است و دیگر همهچی رنگ تقدیر گرفته است، تقدیری که به بدخطی در نگارش سرنوشت شهره است؛ تقدیر (مخصوصا تقدیرِ بازاری) بیحوصله و کج سلیقه است. آیا میتوان زندگی را بر این لاتاری قمار کرد؟ میلر از امکانِ قمار حرف نمیزند (تقریبا همه این آرزو را زندگی میکنیم و برگۀ لاتاری را خریده ایم). میلر از دستوپنجه نرم کردن با این تقدیرِ محتومِ شکست خواهد گفت: میلر، درامِ شکست مینویسد. 2- داستان این است: خانوادهای آمریکایی داریم. پدری که فروشنده است و زن عاشق همسر خود است. این خانواده فرزندانی هم دارد. خیلی ساده، پدر و مادر علاقه دارند موقعیت زندگی مشترک خود و خوشبختی در زندگی فرزندان خود را ببینند؛ «آرزویی دلکش است اما دریغ!». شکست میخورد. پدر در تلۀ قسط و وام گیر کرده است و بد عنق شده است (رفتارهایی اندکی روانپریشانه هم بروز میدهد). پسرهای خانواده نرسیدند به آن رویایی که برایشان تصویر شده بود. این خانواده از هم گسیخته است، زیرا آن برگۀ لاتاری برنده نشد و «تصویر آینده» محو شده است و این جایی است که «نوستالوژی» وارد میشود. برای فرار از حال که دیگر نظر به آینده ندارد، به گذشته پناه میبریم و آن هم نه هر گذشتهای، بلکه گذشتهای که نوستالوژیک شده است. 3- اینجا از فرم و شرایط ساختاریِ اثر به بنمایه میرسیم. فهمِ لحظهای که وجدِ «فهم اثر» برای رخ داد منوط به فهمِ همین سیر منطقی است. ما در خوانش، اول با ساختارها و فرمهای اثر مواجه میشویم و گزاره به گزاره سعی میکنیم کلیتی که اثر میفهمیم را تکمیل کنیم. در این مسیرِ فهم، که پیوسته و البته گسسته پیش خواهد رفت، با حدسهایی سعی میکنیم بین خطوط اثر ادبی/نمایشی را تکمیل کنیم. هیچ اثری تکمیل نیست که اگر تکمیل بود، نیازی به مای خواننده نبود؛ ما هستیم تا اثر را بفهمیم و با این فهم اثر را تکمیل کنیم. یعنی ماجرای فهمِ خواننده در امتداد معنایابیِ متن است. البته متن با ساختار، روایت، بنمایه و دیگر عناصری که دارد حالاتِ ممکن این فهم را محدود میکند؛ اینجاست که تفسیر شاذ از یک اثر را میتوان نقد کرد. به بیانی، فهمِ خواننده از اثر اساسی است و متن را تکمیل میکند، اما این لزوما بدین معنا نیست که معنای اثر صرفا و انحصارا از جانب خواننده است. اثر و مولف اثر حالات ممکن تفسیر را محدود کرده اند (ایدههای این بخش خیلی تحت تاثیر کتابِ متنها و خوانندهها از ولفگانگ آیزر است). در اثر نمایشی و ادبی کار درست، باید از فرم و تمهیدات ادبی به معنای اثر برسیم. خیلی ساده، چیزی که اول محتوا و بنمایۀ خود را به نمایش بگذارد، حکمِ متن و اثر ادبی ندارد و صرفا بتواند یک «بیانیه و مانیفست» باشد. احتمالا اینجا مسیری باشد که بتوان نشان داد فرم اثر هنری است که اهمیت دارد و حتی اگر بنمایههایی در اثر باشد که خلافآمد اخلاق، عدالت و امور ارزشیای از این دست باشد، میتوان از آن حظ هنری برد (البته این حرف به معنای کنارگذاشتن نقد سیاسی-اخلاقی آثار نیست که چه بسا برای خودِ من از جذابترین بخشهای مطالعۀ متن ادبی همین فراروی از خودی است که متنِ ادبی برای فهم جامعه و تاریخ برای ما ایجاد میکند). 4- در مرگ فروشنده، آرتور میلر از چه حربههایی استفاده کرده است؟ بهتر است بگویم، چه حربهای نیست که در این متن مورد استفاده نباشد؟ یعنی انقدر نکتهسنجی، تکنیک و ویژگیهای فرمی اساسی در این متنِ نمایشی هست که واقعا واویلا؛ نکتۀ مهم این است که تمام این غنای موجود از اثر بیرون نزده است و به نیکی اجرا شده است. خب، بریم تازه سرِ اصل بحث :))) یکی از تمهیدات فلاشبک/بازگشت به گذشته است. خانواده در حال فروپاشی است و آیندهای موجود نیست. همهچی در حال اضمحلال است و اینجا خاطرۀ نوستالوژیک جولان خواهد داد. این این لحظههای تلخِ حال، یادآوری خاطرات اولین بازیِ فوتبال، کلنجارهای پدر و پسری و این جور خاطرات خوش، التیامی است صد مرتبه تلختر از دردی که در حال، درحال ادراک آن هستیم. گذشتۀ خوب را به یاد میآوریم که وضعیتِ تباهِ حال را دفن کنیم و برای مای خواننده که این تقلای فرار از وضعیتِ حال را میخوانیم، مذبوحانه بودن و غمِ عمیق این وضعیت را درک میکنیم. به نظرم باز اینجا، نحوهای که اثر خود را برای ما نشان میدهد بسیار اساسی است. ما در مرحله نخست، وضعیتِ بدِ حالِ این خانواده را میبینیم و پس از آن خاطراتی را خواهیم دید که یادآور روزگار خوش اند، این وضعیت در لحظه دل را فسرده میکند. در لحظه ادراک میکنیم که این غم عمیقتر از منجلابی است که در اول فکر میکردیم. پس میبینیم این مورد که «اثر ادبی چگونه بر ما تاثیر میگذارد» میتواند بسیار مهم باشد. 5- تقریبا دیالوگنویسی در این اثر میتواند آن نمونۀ ایدهآل و مثالینِ نگارش دیالوگ در هر اثری باشد. چرا میگم تقریبا، چون برخی شوخیها، اختصارها و روابط کتاب که توسط دیالوگها نمایندگی میشد رو اونجوری که باید نمیفهمیدم و علتش احتمالا همین تفاوتهای جهانهای آمریکایی و جهانِ ما باشه؛ احتمالا. 6- آرتور میلر سِن اجرا، میزان سن، نورپردازی، بازیگردانی و خلاصه «ظرفیتها»ی تئاتر را میشناسد. نویسندهای که ظرفیتهای تئاتر را بشناسد میتواند متنِ نمایشی را سامانی بدهد که در فقراتی روی دستِ متنِ داستانی و ادبی بزند. استفادههای میلر در این اثر این این حربههای ویژۀ تئاتر قدرتی به اثر داد که واویلا! 7- نیاز داشتم دوباره اثری من را به جهانِ گستردۀ نمایشنامهها باز گرداند و میلر با وجدی که ایجاد کرد، اقتدار را به جهان نمایش برگرداند. 8- بریم برای پایانترمها :)
(0/1000)
نظرات
1403/10/13
من که مشتاقم شما بخونید و تحلیل کنید. و صد البته نظر ارزشمندتون رو به اشتراک بذارین . فرقی نداره نمایشنامه باشه یا فلسفی حتی علمی و ادبیات کلاسیک ... بخونید که با استنباط ها و نقد های شما اقناع میشم برای خوندن هر اثری از هر ژانری .. قلمتون جاوید و خردمندی تون متزاید..
1
1
سید امیرحسین هاشمی
1403/10/14
0