یادداشت مهرنوش
1403/2/11
داستان یک استاد منزوی و الکلی ادبیات(فرانک)و زنی سرزنده و عامی(ریتا) که مشتاقانه به دنبال اینه که "همهچیز "رو یاد بگیره. نمایشنامهٔ ۷۲ صفحهای که بعد از مدتها باعث شد موقع خوندنش اصلا حواسم پرت نشه و خودم رو تو اتاق کار فرانک حس کنم و در کنارش با کلی کتاب و نمایشنامه دیگه آشنا بشم. سبک و روشی که داستان پیش میره کاملا مکالمهمحوره و اگه «سهشنبهها با موری» رو خونده باشید دقیقا مثل اون، در ملاقاتهای متعدد روایت میشه. بحثای ادبی و دو شخصیت داستان، هر دو به گونهٔ خودشون جالب بودن. نقطه نظرات یک استاد نقد ادبی در تقابل با نگاه شخصی و احساساتی دختر و به تعادل رسیدن این دو دیدگاه... و چیزی که خیلی دوسش داشتم اون چند صفحهای بود که به جوگیری کسایی که یهکم از ادبیات و هنر سر درمیارن اشاره کرده بود :) "فرانک" نگاه کشاورز به یک گیاه رو به شاگردش داشت و نه یک صنعتگر. استادی بود که قدمبهقدم تا قله کوه همراهیت میکرد تا اینکه از بالای قله روش رسیدنو برات دیکته کنه.چیزی که همیشه ازش بیم داشت این بود که در فرایند حرفهای شدنِ "ریتا"، روحیه خاص اون دختر رو تغییر بده و شکل *همه* بشه.
(0/1000)
مهرنوش
1403/2/30
0