یادداشت پارمیدا
1402/8/8
4.1
45
《گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم》 انگار کتاب به وقتش تو رو گیر میاندازه. مدتها تو کتابخونه میمونه بعد یه دفعه تو لحظهای که مال خودشه میبینی دستته. در مورد کتابهایی که عاشقانه دوستشون دارم نمیتونم ریویو (یادداشت) واقعی بنویسم. همونایی که میگم دیوونهام میکنن. نوشتن یادداشت عقل میخواد. با تمام وجود حسش کردم. کافیه کسی رو اطرافتون بشناسین که تو بیمارستان اعصاب و روان بستری شده باشه. کلی خاطره داره که به این داستان شبیهه . مخصوصا افرادی که ملاقات ممنوعند. وای به حال تیمارستان. از فکرش هم تهوع میگیرم. تا حالا تیمارستان و آدمهایی که توش بستری شدن رو ندیدم، ولی در مورد بیمارستانهای اعصاب و روان باید بگم که هر کی با اسم اختلال روانی اون توئه از آدمای بیرون سالمتر و آدمتره. آدمی با حساسیت بالاتر که تاب نیاورده. 《گفتم به از ترنجی...》
(0/1000)
نظرات
1402/8/9
من تو کلینیک اعصاب و روان کار میکنم شدیدا با حرفت موافقم قطعا آدمهایی که اینجا میان زندگی رو جور دیگه ای فهمیدن ما به اونا میگیم دیوونه تنها به این دلیل که چیزی از دنیای اونها نمیدونیم
1
6
1402/8/9
1