یادداشت ‌ سید امیرحسین هاشمی

دیوار گذر: پنج داستان کوتاه
        چقدر خوب بود!
خیلی با این اثر ارتباط بر قرار کردم. من یکی با رمان و داستان کم ارتباط بر قرار می‌کنم، اما این اثر واقعا درگیر کننده بود. پر از حس بود. جزئیات بجا داشت، البته گاها به ضرورت داستان کوتاه اثر از اجمال زیادی  در عذاب بود. رئالیسم جادويیِ اثر باور پذیر بود.
یکی از عناصر تحسین برانگیز این اثر برای من کلیشه‌وار نبودن طنز آن است. اجازه بدهید منظور خودم از کلیشه‌واری را شفاف کنم. منظورم شوخی‌های مبتذل و دم دستی نیست. هر اثر طنزی بالاخره یا بیشتر طنز موقعیت دارد یا طنز بازی زبانی یا... خلاصه اغلب آثار طنز معمولا بر یکی از این شرایط طنازانه دست می‌گذارند، اما در داستان‌های کتاب دیوار گذر، بیشتر 3 داستان نخست، انحاء مختلفی از طنز مشهود بود. 
در عین حال امه در دو داستان آخر نشان داد خارج از طنز هم متبحر است و چقدر پایان داستانِ آخِر، چکمه‌های هفت فرسخی، جذاب تمام شد. جزو معدود دفعاتی بود که یک موقعیت جادویی در فضای رئالِ داستان برای من باور پذیر بود و لبخندزنان کتاب را بستم. 
ترجمه‌ی کتاب هم واقعا خوب بود. مترجم فهمیده‌بود چه چیزی را دارد ترجمه می‌کند و لطائف و کنایه‌های اثر را خوب به فارسی منتقل کرده‌بود. به عنوان مخاطب فارسی ترجمه ایراد فاحشی نداشت.

در ادامه نوشته‌های در حین مطالعه‌ی کتاب را می‌آورم:

{داستان اول: دیوار گذر}
"خیلی طنز جذابی داشت، لبخندها و بعضا خنده‌های دلنشینی بر دلم نشست! سر داستان دیوار گذر."

{داستان دوم: کارت} 
"حتی این یکی داستانِ کوتاه، کارت، از دیوار گذر هم بهتر بود.
این داستان، طنزِ موقعیت داشت. طنزی که ذهن خود آدم تداعی کنه آن میزانسن طنز را هم داشت. طنزی داشت که در عین فشار خوردن آدم لبخند بزنه و...
فکر نمی‌کردم با داستان کوتاه طنز انقدر ارتباط بگیرم.
ترجمه هم خوب بود تا اینجا به نظرم. "

{داستان سوم: حکم}
داستان بعدی، حکم، نسبت به دو داستان قبلی طنز کمتری داشت، اما روایتگری قوی‌تری داشت و پیرنگ داستان واقعا بهتر بود. عجب پاراگراف آخر خوبی داشت. پایان خوب نوشتن هم هنری است. حتی یکسری حربه‌های ویراستاری متن هم در راستای پایان داستان بود. 
چقدر این مارسل امه خوب با زمان و مفهومش بازی می‌کنه.
 ترجمه هم خوبه واقعا. من که بدی ندیدم ازش!

{داستان چهارم: ضرب المثل}
این یکی داستان خیلی تلخ بود، اما باز هم عجب پایانی داشت. البته کلا این آقای امه نمی‌تونه  آدم را به خنده نندازه. تو جمله‌ی آخر این داستان هم زهرِ طنز خودش رو ریخت...
در ضمن، این امه چه خوب دیالوگ می‌نویسه. الکی نیست که انگار نمایشنامه‌‌نویس خوبی هم بوده. یعنی منولوگی که سر میز ناهارخوری برای پدر، رئیس بدخلق، نوشته بود عالی بود. و اون رفت‌وآمد دیالوگ‌های آخر داستان، خوب بود واقعا.

بازم می‌گم ترجمه‌اش خیلی خوبه. به ایزد تعالی بدی ندیدم ازش!

{داستان پنجم: چکمه‌های هفت فرسخی}
این متن را پس از پایان کتاب و در مورد داستان آخر می‌نویسم.
کاراکتر فروشنده‌ی سمساری عجب دیوانه‌ی عجیبِ باورپذیری بود. جا داشت در این داستان جزئیات بیشتری در راستای انتقال احساسات بیان می‌شد و نویسنده از توانایی‌های خودش در دیالوگ‌نویسی بیشتر استفاده می‌کرد، اما فکر کنم ضرورت مختصر نویسی باعث شد نویسنده بعضا تند تند تلاش کند پیرنگ داستان را پیش‌ببرد تا اینکه با جزئیات خود تاثیرگذاری اثر را بالا ببرد.
ولی با این داستان هم حال کردم.
حس خوبی داشت مطالعه‌ی این 5 داستانِ عزیز. 
      
1

28

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.