یادداشت محمدرضا مهدیزاده
1403/10/13
چند صباحی است که بنده مشغول مطالعه این کتاب از استاد فقید مرحوم علی رضاقولی بودهام. وی در حوزه جامعه شناسی سیاسی علاوه بر این کتاب حاظر، کتاب جامعهشناسی نخبهکشی را هم نوشته است. وی در این کتاب دغدغهای که هر متفکر علوم سیاسی و جامعه شناسی در باب شیوه ساختار حکومت ایرانی، جامعه ایرانی، عقاید ایرانی و از همه مهمتر، خودکامگی ایرانی پرداخته است. مرحوم رضاقولی برای پاسخ دادن به این سوالات عمیق، این کتاب را با به تفصیل بیان کردن داستان معروف ضحاک از شاعر نامدار فردوسی نوشته است. وی پاسخ خودکامگی در ایران را با تفسیر داستان ضحاک پاسخ میدهد. داستانی که پادشاه ظالم را به تصویر میکشد که دو مار بر دو سر شانه او خانه کردهاند و برای زنده ماندن نیاز به مغز جوانان دارند. و فریدونی که پادشاه ظالم را شکست میدهد و خود جای او بر حکومت مینشیند. مرحوم رضاقلی در این کتاب، ریشه خودکامگی را نه در ضحاک، یا به تعبیری پادشاه میبیند، بلکه ریشه آن را در جامعه، فرهنگ و عقاید مردم میبیند. مردمی که برای از بین بردن پادشاه ظالم، حالت خمودی بر خود گرفتهاند و برای اصلاح آن یا گریبانگیر نیروهای ماورایی و قضا و قدر میشوند، یا اینکه بخشی از مردم پادشاه را با حمایت کردن از مخالفان پادشاه، آن را سرنگون میکنند. اینجا میشود تعبیر همان آش و همان کاسه را بهکار برد، چونکه همان مخالفان پادشاه باز دوباره دست به ظلم و ستم میزنند و باز مردم همان کاری را میکنند که قبلا میکردهاند. این عقاید و فرهنگ مردم است که ظالمپرور است! مردمی که هر ویرانی و آبادانی در کشور را زیر سایه شخص خود پادشاه میدانند، نه ساختار و دستگاه حکومت. اینجا مردم فقط شخص شاه را میدیدهاند، و همین عقیده باعث شده بود که ظالمی برود و ظالم دیگری بیاید. اینجا رضاقلی میگوید: نظام سیاسی هر جامعه، نظامی مستقل نیست و در حال تجرد بهسر نمیبرد، بلکه با پدیدههای دیگر اجتماع ارتباط دارد. نظام سیاسی در نظام اجتماعی (به معنی اعم) توسط شرایط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مشروط است. رضاقلی در مقابل این شیوه حکومت و جامعه، غرب را برای ما مثال میزند. وی در اینجا به این نظریه پایبند است که در غرب به خاطر وجود اشراف بوده است که پادشاه خودکامه نداشته بروز نیافته است. اشرافی که در زمینه سیاسی، به علت قدرتی که داشتهاند در مقابل قدرت شخصی سیاسی خودکامگان ایستادگی کرده و از عوامل مهم تحدید قدرت مطلقه سیاسی بودهاند. باید تاریخ غرب را ورق بزنیم تا ببینیم که این نظریه استاد رضاقلی درست بوده است یا خیر. اما اگر بنده بخواهم با مطالعه اندکی که در تاریخ غرب داشتهام نظر بدهم، به این نظریه استاد مهر درستی میزنم. اشراف با قدرت و نفوذی که در جامعه داشتهاند قدرت مطلقه پادشاه را تحدی میکردند. همچنین خود این اشراف بودند که شخص پادشاه را انتخاب میکردند و پادشاه میبایست بر نفع اشراف سیاستگذاری کند، تا بتواند خود را در قدرت حفظ کند. اما اگرچه پادشاه به نفع اشراف حکومت را میچرخانده است، ولی پادشاه در این کشورها نمیتوانسته است خودسر و خودرای کاری را انجام دهد، و به تعبیری قدرت مطلقه نداشته است. در ادامه بحث ریشههای خودکامگی، به ویژگی جامعه جادومزاج میپردازد. جامعهای که نه بر اساس عقل، بلکه براساس خرافات شکل گرفته است. در این جامعه، مناسبات اجتماعی براساس مشیت نیرویی غیرقابل محاسبه شکل میگیرد. یعنی به تعبیری جامعهای که دل به خرافات بسته است، جامعهای که برای حل مشکلات خود دست به دامان نیروهای ماورا طبیعی و همچنین فال بینی و ستارهشناسی پرداخته است. به جای اینکه جامعه به سمت حل مشکلات براساس عقلانیت و دانش پیش برود، دل به خرافات بسته است. متاسفانه این ویژگی فرهنگی جادومزاج، کم و بیش در جامعه ایران میبینم. اگرچه که در قرن 21 و قرن علم، دانش و عقل هستیم، ولی هستند کسانی که برای حل مشکلات به جای اینکه به عقل رجوع کنند به خرافات روی میآورند. همچنین وی در ادامه این کتاب ریشههای دیگهای هم مطرح میکند که از حوصله خارج است و خواننده باید خودش به مطالعه این کتاب بپردازد. اما مرحوم رضاقلی در این کتاب ریشه خودکامگی را در جامعه میبیند و جامعه است که پادشاه ظالم را پرورش میدهد. این کتاب را به دانشجویان علوم سیاسی و جامعه شناسی پیشنهاد میدهم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.