یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

        بار دومی بود که این نمایشنامه را می‌خواندم و اعتراف می‌کنم تجربه‌ی خواندنم زمین تا آسمان با دفعه‌ی قبل فرق می‌کرد. حالا نمی‌دانم تأثیر ترجمه‌ی بهتر بود یا انس بیشتری پیدا کردن با آقای شکسپیر و پشت سر هم خواندن آثارش. درحالی‌که دفعه‌ی پیش از همه‌ی نمایشنامه‌هایی که از شکسپیر خوانده بودم کمتر دوستش داشتم، این بار بی‌نهایت لذت بردم و تا اینجا کمدی موردعلاقه‌ام از شکسپیر شده؛ البته هنوز «طوفان» و «حکایت زمستانی» مانده است.

اول از همه به‌نظرم باید به تفاوت کمدی و تراژدی به‌صورت کلی اشاره کرد. همیشه فکر می‌کردم من بیشتر آدم تراژدی‌ام؛ آدم اتفاق‌های وحشتناک و مهیب و تکان‌دهنده. اما هرچه سنم بیشتر می‌شود احساس می‌کنم همه‌چیز به کمدی بیشتر شباهت دارد و مدام یاد تفاوت هراکلیتس و دموکریتوس به‌عنوان فیلسوف گریان و فیلسوف خندان می‌افتم. اما جدای این، فکر می‌کنم امکانی که در کمدی برای رسیدن به راه‌حل‌های منطقی‌تر و دموکراتیک‌تر مطرح می‌شود بی‌نهایت شگفت‌انگیز است. در تراژدی‌ها اگر سوءتفاهمی رخ دهد، پایان مرگبار و خونین است؛ اما در کمدی همه‌ی دسیسه‌ها هر قدر هم عمیق و فریبنده باشند در نهایت با گفت‌و‌گو و خنده ختم به خیر می‌شوند. کاراکترها در نمایشنامه‌های کمدی با یکدیگر بیشتر صحبت می‌کنند و از خلال گفت‌و‌گو برای مشکلاتشان راه‌حل‌هایی جز کشتن یکدیگر پیدا می‌کنند؛ کمتر خودشان و جهان را جدی می‌گیرند و در نهایت هم کمتر اذیت می‌شوند. رویکردی که شاید در زندگی همگی ما راه‌گشا باشد. در نهایت تا بدین‌جا زنان در کمدی‌های شکسپیر نقش پررنگ‌تر و فعال‌تری دارند و مضامین کمدی‌ها تا حد زیادی می‌توانند همچون نقدی بر پدرسالاری درنظرگرفته شوند.

اما درباره‌ی کمدی «رؤیایی به شب نیمه‌ی تابستان» باید بگویم شگفت‌انگیزترین وجه‌اش به‌نظرم دوگانه‌هایی بود که شکسپیر در مقابل هم گذاشته بود: رؤیا و واقعیت، جنگل و آتن، شب و روز. نیمی از نمایش در آتن، در روز و در جهانی بر مبنای قوانین عقلانی و واقعی می‌گذرد که خبری از ابهام در آن نیست و می‌تواند همچون سطح هوشیار آگاهی انسان در نظر گرفته شود. اما نیم دیگر در جنگل، در جهان رؤیاگونه پریان و در شب سپری می‌شود؛ جهانی جادویی که بر اساس قوانین منطقی کار نمی‌کند و وهم و خیال درهم‌می‌آمیزند و با معجون و طلسم می‌توان عشق را ایجاد و باطل کرد.  این جهان رؤیایی می‌تواند سطح ناهوشیار آگاهی انسان در نظر گرفته شود که تمام و کمال در خدمت امیال است و منطق در آن جایی ندارد. تلقی شکسپیر از عشق نیز در این نمایشنامه خیلی قابل‌توجه است؛ شکسپیر عشق را امری والا و متعالی نمی‌داند. برعکس، عشق چیزی است که با عصاره‌ای می‌تواند از بین برود یا تغییر کند. می‌توان این عصاره را اشاره‌ای به مسائل شیمیایی و زیستی بدن انسان دانست که در حس ما به دیگری بیش از آنکه بدانیم یا بخواهیم اثرگذارند.
      
7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.