یادداشت fatemeh salimi
دیروز
اگه یه کتاب بتونه فقط با چند صفحه، یه دریچه توی ذهن آدم باز کنه... برای من، اون کتاب «حکایت دولت و فرزانگی» بود. نمیدونم چرا، ولی وقتی ۱۲ سالم بود و این کتابو خوندم، حس کردم یکی داره باهام حرف میزنه. نه از بالا، نه با کلمات سخت و قلمبه یه جور صمیمی، عمیق، آروم. انگار میگفت: "اگه هنوز بهش نرسیدی، نه اینکه نتونی... فقط راهشو پیدا نکردی." داستانش سادهست، اما ساده بودنش یه جور حکمت پنهان داره. این کتابو نباید فقط خوند، باید باهاش فکر کرد. باید گذاشت توی دل آدم بمونه، مثل یه بذر کوچیک که بعدها شاید بشه یه جنگل.
(0/1000)
انسانی در جستجوی معنا؛
دیروز
0