یادداشت زهرا ساعدی
دیروز
کتاب را که شروع کردم یادم بود قبلتر که خوانده بودمش از «ناتوردشت» بیشتر دوستش داشتم اما حوصلهام را هم سر برده بود. تا اواسط کتاب تصمیم داشتم یک ستاره بدهم، اما به نظرم مکالمهی زویی با فرنی به تنهایی ارزش یک ستاره را داشت. با این حال به نظر خیلیها بیانصاف یا در حالت بدتر نفهمم و داستان پنجستاره است. کتاب دو داستان کوتاه بوده که در نیویورکر چاپ شده و بعد به صورت کتاب منتشر شده و البته داستانهای کوتاه دیگری از این خانواده هم چاپ شده. داستان با فرنی شروع میشود که دیگر تحمل ایگوی آدمهای دوروبرش را ندارد و کمی مرا یاد هولدن انداخت. بخش دوم هم داستان زویی و تلاشش برای بهتر کردن فرنی است. شخصیتپردازی و توصیف جزئیات معرکه است. مادر فرنی و زویی حضور کوتاهی دارد اما میشود شناخت خوبی از او پیدا کرد حتی درمورد سیمور، بوبو، والت و ویکر هم که اثری ازشان در داستان نیست هم میتوان چیزهایی فهمید. اما من داستان را دوست نداشتم چون موضوع و کل داستان برایم خستهکننده و حوصلهسربر بود. بحثهای فلسفی و جستوجوی عرفان شرقی برایم مسخره بود و حس میکردم هوش و استعداد بچههای گلس تلف شده. در کل فکر میکنم سلینجر با وجود جایگاه ادبی والایش نویسندهی موردعلاقهی من نیست و نخواهد شد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.