یادداشت فاطمه صابری فر
1403/1/9
4.5
47
حالا با دیدنِ برگزیتون و درخشش میوهاش لای بوته های درخت یحیی میآید جلوی چشمانم با دشداشه سفید و کت مشکیاش. با دستارِ پیچیده شده دور سرش. صدای نی زدنش لای باغ زیتون و انجیر توی سرم جیغ میکشد. حالا دیگر زیتونها برایم "عینحوض" را نقاشی میکنند. وقتی که یحیی توی باغ بود وقتی که صهیونسیت ها یحیی را، بسیما را، حسن و دوریش و دلیله را کشتند. وقتی که خون یحیی ریخت رویِ خاکِ باغ خودش که سالهای قبل بیل زده بود. وقتی که صهیونسیتها زندگی توی چشمانِ دلیله را کشتند. دلم میخواست میتوانستم دست های أمل را بگیرم ذل بزنم توش چشم هایش، اشکهایش را ببینم وقتی که دلیله را توی خاک جا میگذاشت، وقتی که یوسف میرفت، وقتی که سحرها یاد بابا میافتاد و دلتنگ آغوشش میشد. وقتی دشداشه آبیِ فاطمه با جنینِ مثله شدهاش کابوسش میشد. وقتی دلتنگ مجید بود. سخت دلتنگ آغوش مجید بود. صهیونسیتها زندگی أمل را زیر خون غرق کردند. شاید أمل و تمام فلسطینیها. بغض و اشک دارم برایِ أمل برایِ فلسطین. أمل اشتباه میکرد. دنیا اینقدر کثیف است که هنوز تویِ 2024 بچههای فلسطین و غزه زیر بمبهای اسرائیل مدفون شوند و کسی بمبافن ها را محکوم نکند.متاسفم أمل دنیا هنوزهم همانقدر کثیف است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.