یادداشت لیلی سلطانی

        بعد از خواندن بادبادک‌باز، ترغیب شدم بیشتر از قلم خالد حسینی بخوانم. در هزار خورشید تابان پیشرفت قلم حسینی مشهود است.
نویسنده دوباره  ما را به کابل می‌برد اما این‌بار نه با قصه‌ی پسران و رفاقت، که با روایت زنان. زنانی که میان آوار جنگ و سنت، می‌خواهند زنده بمانند و زندگی کنند.
داستان با دو شخصیت اصلی‌، مریم و لیلا، دو زن از دو نسل و دو سرگذشت متفاوت، شکل می‌گیرد. یکی دختری نامشروع و طردشده که تقدیر او را به حاشیه رانده و دیگری دختری زیبا و تحصیل‌کرده که امید به آینده‌ی روشن داشته. مریم و لیلا در خانه‌ی مردی خشن  و مسن به نام رشید به هم می‌رسند و از رقابت و خصومت به دوستی‌ای عمیق و خواهرانه. دوستی‌ای که به ایثار و قهرمانی تبدیل می‌شود.
حسینی با زبانی ساده و تاثیرگذار، صحنه‌هایی می‌سازد که مثل خراش روی روح می‌مانند: کابلِ بمباران‌ شده، زنانی که پشت برقع راه می‌روند، کودکانی که میان خاکسترها بازی می‌کند. و نقطه‌ی اوج رمان، پیوند میان دو زن است. پیوندی که در دل سیاهی، هزار خورشید تابان را به نماد امید و ایستادگی تبدیل می‌کند.
از نقاط قوت رمان می‌توان به: شخصیت‌پردازی نسبتا زنده و باورپذیر، تصویرسازی کابل در جنگ و حکومت طالبان، زبان روان، پرداختن به سرکوب زنان و در عین حال نشان دادن قدرت و مقاومت آن‌ها، اشاره کرد.
از نقاط ضعف هم می‌توان به: بعضی بخش‌ها و کشمکش‌ها بیش از حد تراژیک می‌شوند و حسینی از بار دراماتیک و گاهی بمباران عاطفی استفاده می‌کند. مردان داستان یا بیش از حد سیاه‌اند (مثل رشید)، یا بیش از حد سفید (مثل طارق). این دوگانه‌سازی می‌توانست با لایه‌های بیشتری همراه شود، اشاره کرد.
همینطور هزار خورشید تابان سایه و تکرارهایی از رمان بادبادک‌باز دارد. مثل نگاه سفید و پاردایسی (بهشت) به آمریکا و حتی هدف گذاری یک شهر خاص برای مهاجرت، کنار هم قرار دادن فرزند مشروع و نامشروع و قربانی شدن فرزند نامشروع و تکرار دیالوگ‌هایی مثل تو نخستین خاطره‌ی منی.
      
74

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.