یادداشت من کتابخوانم
دیروز

🔸کتاب جلوه ی دیدار حکایت حماسه کربلاست که به زبان فردی واله و سرگردان به نام عبدالله برای جابر بن عبدالله انصاری و غلام وی عطیه نقل می گردد. نویسنده کوشیده است که داستان واقعه کربلا را از منطقه صفاح تا کربلا و پس از آن تا اسیری اهل بیت – علیهم السلام – و مجلس یزید، از زبان شخصیت خیالی عبدالله به صورت داستانی و بسیار ساده بیان نماید. در بخشی از کتاب میخوانیم: از حر خواسته شده بود که از ادامه حرکت قافله امام جلوگیری کند و حر امام را از محتوای فرمان مطلع کرد. جابر با اشتیاق بسیار پرسید: مفاد این فرمان چه بود؟ عبدالله غمگین پاسخ داد: در آن به حر دستور داده شده بود که : « هر کجا این مکتوب به دست تو رسید، حسین را متوقف کن و سخت گیری کامل کن و بکوش تا قرارگاه او از آب و گیاه دور باشد تا نیروی کمکی و تازه برسد.» جابر به سختی آب دهانش را فرو برد و پرسید: بعد از ابلاغ نامه، حر چه کرد؟ عبدالله دستهایش را در هم فرو برد و گفت: حر به امام پیغام داد که دیگر نمی تواند اجاره دهد قافله به هیچ نقطه ای حرکت کند. حر همچنین از جاسوسان و دیده بانانی که از طرف ابن زیاد بر او گماشته بودند خبر داد: « نمی تواند تخلفی از این امر کند.» عبدالله اندوهگین سری تکان داد و ادامه داد: امام به ناچار تن به توقف داد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.