یادداشت امیری
1403/7/16
3.5
8
داستان از زبان زنی روایت می شه که مثل هر روز صبح از خواب بیدار می شه تا به امور بچه ها و زندگیش برسه ولی اون روز، مثل دیروز نیست و قراره تا مرز مرگ و شهادت خودش و عزیزانش پیش بره. وقتی چشم باز کنید و طبق معمول پرده اتاق کنار بزنید و به جای صحنه روزهای گذشته، تانکهای اسرائیلی روبرو تون ببینید، یا وقتی به تپه روبرو خیره می شید، بر خلاف روزهای گذشته که از طبیعت انرژی می گرفتید، کلی چترباز اسرائیلی ببینید که دارن روی تپه فرود میان، دست تنها، با دو تا بچه کوچک، بدون همسر و با تجربه بارداری در ماه نهم، چه احساسی خواهید داشت؟ اصلا براتون قابل باور هست؟ حتی تصورش هم وحشتناکه.... کتاب خیلی خیلی خیلی خوبی بود.... با تمام این صحنه ها، فضای کتاب مالامال از توکل و توسل و اعتماد به خدا بود و جالب اینکه که خدا هم چه زیبا در آغوشش می گرفتنشان..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.