کتاب به کوشش و به قلم پسر سانتاگ نوشته شده، او از زمانی که مادرش میفهمد درگیر سرطان شده و بیماریهای متعددی را هم پشت سر گذاشته تمام حالات روحی و جسمی وی را شرح میدهد. او از شوق مادر و ترس او از مرگ و نپذیرفتن آن میگوید. حقیقتش من خیلی کتاب رو سخت خوندم و برخلاف تصوراتم خیلی دوستش نداشتم.