یادداشت Ravi
3 روز پیش
این کتاب داستانی بود از رویاهای خام و واقعیت بیرحم. اوژنی که در زیر سایه خساست و جاهطلبی بیپایان پدر طراوت و جوانی خودش رو از دست میده و پدر که فقط برای ثروتاندوزی بیشتر به هر دوز و کلکی دست میزنه... این کتاب بیش از حد واقعگرایانه بود...همونقدر کثیف و تهوعآور. و عشق که بازهم در نوشتههای بالزاک نه آرامش که زخمه... صرفا راهی برای قدرتنمایی بیشتر... «بههرحال، زن در دنیا بیشتر از مرد غم میخورد و جنس زن بیشتر از مرد رنج میبرد. مرد زور دارد و قدرت خود را بکار میبرد، دست به عمل میزند، میرود، سرگرم میشود، طرح میریزد، آینده را در آغوش میگیرد و دلداریها مییابد… شارل چنین میکرد. اما زن در جای خود میماند. در مقابل غمی که دارد، مینشیند و هیچچیز برای او مایهٔ انصراف خاطر نمیشود… تا اعماق پرنگاهی که غم و درد باز کرده است، فرو میرود، عمق آن را اندازه میگیرد و اغلب این پرنگاه را با آرزوها و اشکهای خود پر میکند… و کار اوژنی چنین بود. با سرنوشت خود آشنا میشد. پیبردن و دوست داشتن و رنج بردن و از خود گذشتن پیوسته اصل زندگی و سرنوشت جنس زن خواهد بود. اوژنی سرتاپا زن بود.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.