یادداشت امیرمحمد سالاروند

        کتاب آشفته‌ای است؛ تأملاتی پاره‌پاره در گوشه و کنار مسائل ادبی. نثر و ضرباهنگش -در تمام پاره‌ها- من یکی را که می‌گیرد و با خودش می‌بَرد.

در پاره‌هایی، زبان فلسفی فنی‌ای پیدا می‌کند و تا حدی پیچیده می‌شود. در پاره‌هایی، زبان مطبوعاتی تکه‌اندازی دارد. در پاره‌هایی -در همان صفحه‌های آغازین- زبان روایی گیرایی دارد که داستانی شخصی را بازگو می‌کند. اگر بپرسید توانسته فلسفه و جدل و داستان را در هم بیامیزد و این‌طور خاک را کیمیا کند، پاسخ من صریح است: به هیچ وجه! اصلاً با چنین گوهری مواجه نیستیم و البته نمی‌دانم چقدر مقصودش کیمیاگری بوده.

ترکیبی از این هر سه نیست اما سراسر تأمل هست. و البته باید در تأمل پیچید و در اجزایش چون و چرا کرد.

تأملاتش درباره‌ی ترجمه، برای من، بیش‌ از باقی بخش‌ها ارزشمند بود. این تأملات هم حتی در پاره‌های مختلف کتاب پراکنده است. جای‌جای به جنبه‌های مختلف ترجمه می‌پیچد:
اول می‌گوید هدایت گفته ادبیات ما محتاج ترجمه است. بعد در این حرف هدایت تأمل می‌کند: آن موقع که ترجمه نکرده بودیم هدایت و جمالزاده و نیما و علوی داشتیم، واقعاً ترجمه پیش‌برنده‌ی ادبیات ملی است؟ فکر می‌کند، شک می‌کند. 
بعد می‌گوید ما در این سال‌ها -کتاب سال شصت و چهار نوشته و منتشر شده- فراوان ترجمه کرده‌ایم اما این ترجمه ادبیات ما را تکان نداده. در انتخاب‌هایمان شک می‌کند. می‌گوید پروست و وولف و جویس انقلاب بر پا کرده‌اند و ما سراغ این‌ها نرفته‌ایم. چیزهایی را ترجمه کرده‌ایم که -به نظر براهنی- اولویت نیستند.
بعد می‌گوید حالا که ترجمه کرده‌ایم -و چیزهایی را هم ترجمه کرده‌ایم که اولویت نیستند- اصلاً چطور ترجمه کرده‌ایم؟ راه و روشمان چه بوده؟ می‌گوید محتوا را از فرم جدا کرده‌ایم و فقط محتوا را به فارسی برگردانده‌ایم. اینجا تأملات دیگری هم دارد درباره‌ی درهم‌تنیدگی فرم و محتوا و شیوه‌ی شکل‌گیری آثار ادبی. این تأملات جدای از بحث ترجمه خودشان مطلبی دیگرند. اما به بحث ترجمه هم پیوند می‌خورند. در اثر ادبی نمی‌توان فرم را از محتوا جدا کرد، آن محتوا در آن فرم فقط می‌تواند به وجود بیاید اما ما در ترجمه فرم را از محتوا جدا کرده‌ایم و محتوا را به فارسی رسانده‌ایم، نه فرم را.

حالا می‌رود سراغ بُعد دیگری از ماجرای ترجمه و تأثیرپذیری ما. می‌گوید نویسندگان ما یا زبان‌دان‌اند، یا ترجمه‌خوان. دسته‌ی اول درهم‌تنیدگی فرم و محتوا را تجربه کرده‌اند اما دسته‌ی دوم فقط تحت تأثیر محتوایند و تحت تأثیر انتخاب مترجم‌ها. مثال می‌زند: اگر به‌آذین به جای شولوخوف، پروست را به فارسی ترجمه می‌کرد، شاید به جای کلیدر و جای خالی سلوچ رمان‌های دیگری از دولت‌آبادی داشتیم (ص۱۶۵). و اگر ابوالحسن نجفی برای اصفهانی‌ها از رب‌گریه ترجمه نکرده بود، گلشیری چیزهای دیگری می‌نوشت. پس نویسنده‌ی ترجمه‌خوان هم فرم آثار غربی را درست نمی‌شناسد، هم با انتخاب مترجم این سو و آن سو می‌رود.
پیش‌تر از این بحث‌ها مفصل گفته که جریان ترجمه یک‌طرفه نیست. ادبیات غرب هم تحت تأثیر ترجمه از شرق است -به شکل‌های مختلف- و بسیار مثال آورده از انواع ترجمه‌ی آثار شرقی در غرب.

براهنی این‌طور در ابعاد مختلف یک موضوع نظر می‌کند. مطلب را می‌گیرد و پیش می‌رود. من شیوه‌ی تأملش را دوست دارم. اما آنجا که سراغ بیان نظریه‌های فرنگی می‌رود به نظرم خوب از پس موضوع برنمی‌آید. تأملات بنیانی‌اش در ماهیت ادبیت و ... قدری پیچیده است و من سردرنمی‌آورم. فاجعه در مطالعات ادبی ده سال بعد اتفاق می‌افتد. در این تاریخ براهنی انگار امید دارد که نظریه‌های ادبی کمک‌حال مطالعات ادبی ما باشد. اینکه بعد چه شد و چرا من از بعدش بیزارم باشد برای وقتی دیگر.
      
147

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.