یادداشت رکسانا پیراسته

دوباره از همان خیابان ها
        این کتاب هم نصفش رو خوانده بودم و نیمه باقی موند برای امشب.
مجموعه داستان بود ولی به طرز عجیبی با هم پیوند می‌خوردن، انگار نه انگار که یه داستان دیگست...
از طرفی ادامه داستان بعدی هم نبود!
بعضی از داستان‌ها رو دوست داشتم بعضی‌ها بیش از حد غریب بودن....
این کتاب جزو کتاب‌هایی بود که باید می‌خوندم
ولی خیلی متفاوت‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم، حتی اونقدر متفاوت و دور از من که انگار برای یه کشور دیگه بود! یه جای دیگه! و انگار نه انگار که من و آقای نجدی هردو ایرانی بودیم.
تفاوت نوشتار و قلم رو دوست داشتم، قلمی که فقط و فقط مال همین نویسنده بود! 
از طرفی همین داستان کمی خوندن رو برای من سخت می‌کرد چون عادت نداشتم!
نمی‌دونم چرا ولی همش انگار زندگی مادربزرگم رو داخل داستان‌ها می‌دیدم، انگار مرتضی و طاهر و عالیه و ... همه همسایه‌های مادربزرگم بودن و هنگام جوانی مادربزرگم اینا اتفاق افتاده بود!
مرثیه‌ای برای یک چمن، دوباره‌ از همان خیابان‌ها،تن آبی تنابی داستان‌هایی بودن که بیشتر از بقیه ازشون خوشم اومد.
      
41

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.