یادداشت زهرا میکائیلی

        رمان در دو مقطع تاریخی می‌گذرد. یکی ماجرای ایلیا است که جوان و استاد دانشگاه است و ساکن کرج، دیگری در اورشلیم.

بخش‌های اورشلیم از تولد حضرت عیسی شروع می‌شود و در خلال داستان از زبان و نگاه اهالی قصر، ماجراهای معجزات مختلف حضرت عیسی آورده می‌شود.
در بخش‌های ایلیا ما با زندگی او و مادرش آشنا می‌شویم  و د  ادامه عاشق شدن ایلیا.
ایلیا که در کودکی دو ماه را در کما گذرانده حالا هرازگاهی وارد تونل زمان می‌شود و به مکان‌ها و زمان‌های مختلفی سفر می‌کند...

این دو بخش هیچ‌جوره بهم نمی‌چسبیدند. نویسنده به بهانه‌ی اینکه ایلیا قرار است کتابی را تصویرگری کند، بخش اورشلیم را وارد رمان می‌کند. ولی هیچ‌جا این دو بخش بهم نمی‌رسند.

از طرف دیگر توصیفات بخش ایلیا به دل نمی‌نشستند. چطور بگویم لوس بودند. شخصیت پردازی ضعیف بود و برای پوشاندن این ضعف، جزئیات غیر ضروری در داستان ذکر شده بود. 
مثلا از ایلیا و استادش و مادرش، از هیچکدام ویژگی خاصی در داستان دیده نمی‌شود _چیزی که به ما نشان داده شود نه اینکه نویسنده روی کاغد بنویسد_ ولی اسم هتل و صندلی‌هایی که هربار در کافه رفتن انتخاب می‌کنند ذکر می‌شوند. ممکن است بگویید این جزئیات هستند که به رمان رنگ واقعیت می‌دهند؛
بله. موافقم. به شرطی که روند وقایع و شخصیت‌ها و گره و گره‌گشایی و.. هم با ذکر جزئیات و باورپذیر و باحوصله طراحی شده باشند نه اینکه قسمت‌های اصلی سرسری  و در خیال  و با رویا به مخاطب نشان داده شوند، و برای رفع خلاء قصه‌گویی بیاییم جزئیات صندلی و راننده را تعریف کنیم، چیزهایی که نه از داستان چیز بیشتری به ما می‌گویند نه از شخصیت‌ها.

در مجموع قسمت اورشلیم که هدفش نشان دادن معجزات پیامبری حضرت عیسی و ظلمی که بر ایشان و مادرشان و حضرت یحیی رفته خیلی بهتر از قسمت‌های زمان حال است. 
هرچند که هیچ‌کدام به هم ربطی ندارند!

      
37

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.