یادداشت مهرآسا رضایی

نایریکا؛ شاهدخت گمشده‌ی توران (دو جلدی)
        پایان خوانش دوم. نظرم هنوز هم همین هاییه که نوشتم. شاهکار شاهکار شاهکار.

ریویویی از یک تجربه ی فوق العاده

کلیات داستان :
تجربه ی قبلیم از رمان تاریخی انقدر بد بود که مطمئن بودم دیگه سراغ این ژانر نمیرم. نایریکا رو هم به اصرار یکی از آشنایان و با دیدی نه چندان مثبت ​شروع کردم ولی هنوز صد صفحه ازش نخونده بودم که عاشقش شدم و وقتی به صفحات آخر رسیدم، دلم از این که داره تموم میشه گرفت.
همونطور که روی جلد نوشته شده، نایریکا عاشقانه ای در ایران باستانه اما نذارید کلمه ی عاشقانه گولتون بزنه و این حس رو بهتون بده که با یک داستان دخترانه و نوجوانه طرفید. این داستان پر از جنگ، پر از خشم و پر از نفرته و در کنار همه ی این ها یک عشق ناب هم داره که پیشبردش اصلا کلیشه ای و احمقانه نیست. محور اصلی کتاب، در نگاه اول ماجرای شاهزاده ی ایران و شاهدخت تورانه اما داستان بسیار گسترده تر از این حرفاست. وقتی نایریکا رو می خونید در واقع دارید تاریخ اساطیری ایران رو مرور می کنید؛ ماجرای ایران و توران و سرزمین سارومات، داستان کیخسرو و سیاوش و افراسیاب و کلی چیزهای دیگه.

درباره ی ساختار داستان:
به نظرم یکی از مهم ترین نقاط قوت داستان نایریکا، شخصیت پردازی بود. تمام کاراکترها فوق العاده واقعی بودند. اینجوری نبود که یکی نقش مثبت باشه و هیچ اشتباهی نکنه. یکی دیگه نقش منفی باشه و بی دلیل پلید باشه. تمام شخصیت های این کتاب، خاکستری هستن. نویسنده جوری اون ها رو آفریده که ممکنه هفتصد صفحه عاشق یک نفر باشی یهو تو یک صفحه چیزی بخونی که ازش متنفر بشی (یا برعکس). تعداد شخصیت های نقش آفرین این داستان هم خیلی زیاده با این حال هر کدوم رفتار و صدای خودشون رو دارند. مخاطب کاملا متوجه میشه که هر لحظه چه کسی داره حرف میزنه حتی اگر به این موضوع اشاره ای نشه. 
یکی دیگه از نکاتی که باعث شد نایریکا رو دوست داشته باشم فضاسازی ها بود. محیط و فضاها انقدر دقیق و هنرمندانه توصیف شده بودن که خواننده میتونست اون ها رو مثل یک فیلم پیش چشم خودش ببینه. تمام آدرس ها، مکان ها و فضاسازی ها درست و کاملا به جا بود. موقع خواندنش حس می کردم دارم تو هزاره ی اول پیش از میلاد زندگی می کنم و مطمئنم اگر الان به سپید ارگ برم امکان نداره گم بشم :)
یکی از چیزهایی که قبلا تو داستان های ایرانی ندیده بودم سیر تحول شخصیت ها بود. این کتاب اینجوریه که شخصیت های اصلی رو از قبل از تولدشون به مخاطب می شناسونه و حدود چهار دهه همراه اون ها پیش میره. اما مهم ترین چیز اینه که خواننده این تحول رو میبینه. یعنی اگر رندوم و بدون هیچ پیش زمینه ای از داستان، یکی از صفحات ابتدایی کتاب رو بخونی و بعد بری به صفحات پایانی، کاملا متوجه میشی که سال ها گذشته و رفتار و گفتار و کردار شخصیت ها متفاوت شده.
یکی دیگه از نکات خیلی خیلی مثبت کتاب، همخوانی زمان و زبان داستان بود. این رمان با زبانی نزدیک به فارسی سره نوشته شده. کلمات عربی توی اون خیلی کمه و با این حال نثرش کاملا روان قابل فهمه.
پانوشت ها هم از نکات خوب کتابه. نویسنده هر جا حس می کرد ممکنه حرفش به گوش مخاطب ناآشنا باشه، توضیح داده بود یا منبعی معرفی کرده بود که بتونیم بیشتر بخونیم.  

در آخر:
چقدر طرح جلد و پیشگفتار و پی نوشت های داستان قشنگ و به جا بود. چقدر توصیف لباس ها و چهره ی اشخاص دقیق انجام شده بود. لباس، نوع آرایش و فرم چهره ها دقیقا مطابق سنگ نگاره ها و منابعی بود که از هزاره ی اول قبل از میلاد داریم. کاملا مشخص بود که نویسنده، هوسی تصمیم نگرفته رمان تاریخی بنویسه.
یکی تو ریویوها نوشته بود که این کتاب قابلیت فیلم شدن داره. من هم مواقفم. امیدوارم روزی یک سریال خوب از روش بسازن.

هنگ نامه:
هنگ اولم زمانی بود که به آخر کتاب رسیدم و فهرست منابع رو نگاه کردم. باورم نمیشد که نویسنده برای نوشتن این رمان نزدیک سی تا منبع و کتاب مختلف استفاده کرده. واقعا بی نظیره. تا حالا ندیده بودم یک رمان نویس اینقدر رو درستی  اطلاعاتی که به مخاطبش میده حساس باشه.
هنگ دوم هم وقتی بود که شناسنامه ی کتاب رو نگاه کردم و دیدم نویسنده متولد سال هفتاد و پنجه. داستان پردازی و قلمش انقدر پخته بود که فکر می کرد حداقل چهل سالشه. 

تتمه:
نایریکا رو با اکراه شروع کردم. با عشق تموم کردم. 
مطمئنم حداقل یک بار دیگه می خونمش. 
و هیچ شکی ندارم که یکی از بهترین کتاب هاییه که تا الان خوندم.
به همه پیشنهادش می کنم. فرقی نداره دختر باشید یا پسر، پیر باشید یا جوون، تاریخ دوست داشته باشید یا نه. مطمئنم که از غرق شدن لا به لای خطوط این کتاب و زندگی کردن باهاش لذت می برید.
      
13

3

(0/1000)

نظرات

ممنونم که خوندید و سپاس‌گزارم که نظرتون رو برام نوشتید. امیدوارم کتاب‌های بعدی رو هم به همین اندازه دوست داشته باشید.

0