یادداشت مریم پیروی

        این کتاب را به واسطه‌ی یک حلقه‌ی مطالعه‌ی کتاب خواندم و شاید اگر پایبند به حلقه نبودم، همان اوایل کتاب را می‌بستم و کنار می‌گذاشتم تا بعدا یک روزی بخوانم. از ژانر عاشقانه بدم نمی‌آید اما ابتدای کتاب آن‌قدرها جذاب نبود که به فکر فرو بروم.
داستان از عشق و عاشقی بنده‌وارانه شروع می‌شود و می‌رسد به مواجهه با واقعیت و همینجاست که ضعف داستان رو می‌شود. فکر می‌کنم تبدیل یک نقاش عاشق‌پیشه به مرد انقلابی در آن روزهای پرجوش و خروش - حتی صرفا به خاطر جوّ - اتفاق بعیدی نمی‌توانست باشد. اما نویسنده این مواجهه را هنوز نپرداخته و خام رها کرده، می‌رود سراغ مرحله‌ی پایانی شخصیتش: جستجوی حقیقت. این جستجو مقدس است، ارزشمند است و آنجایی زیبا و هنرمندانه شده که نویسنده با خلق یک فراداستان متفاوت در ادبیات ایرانی، شرایطی را فراهم می‌آورد که شخصیت از نویسنده زاویه‌دید سوم شخص دانای کل طلبکار می‌شود. اینجایش واقعا دلنشین بود؛ انگار که همه‌ی ما یک زمانی به یک راوی خنثی نیاز داریم تا زندگی‌مان را روشن کند.
فصل آخر... واقعا از درک این فصل عاجزم. زیبایی‌اش بی‌حد و حصر بود و مدت‌ها بود چنین قلم و چنین معجزه‌ای را در هیچ اثری ندیده بودم. مقتل بود... مقتل قلعه ورات و هاجر و کلمدلی...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.