یادداشت مولود توکلی

        یادداشت‌های بغداد را وقتی خواندم که تازه از روزهای دفاع دوازده روزه گذشته بودیم. در روزهایی که صدای پدافندها هنور در گوش‌هایمان جان داشت و رد تابوت شهدایمان هنوز روی شانه‌هایمان بود.
خواندن احوالات زنی از طبقه اشرافی و روشنفکری عراق در روزهایی شبیه به همان روزهای ما و در حمله آمریکا به عراق، کنجکاوی‌ام را قلقلک می‌داد.
با کلمه‌های نها الراضی سرک کشیدم میان باغ بزرگ پرتقال و نخل، زیر غرش‌های بمب‌افکنده‌های آسمان بغداد، کنار فریزرهای پر از گوشت بوگرفته و گندیده حاصل از قطعی برق، وسط روزهای کسالت‌بار یک نقاش و میان گفتگوهای یاس‌آلود زنان و مردانش.
هر چقدر صفحه‌ها را به جلو راندم، چیزی از آن غیرت و حمیت و وطن‌دوستی که در خاک خودم در روزهای جنگ دیده بودم، ندیدم. انگار همه خود را محکوم می‌دانستند به پذیرش ظلمی ابدی؛ و دریغ از نشانی در رگ و خون و پی‌شان بر  طغیان ضد بیدادی که به میهنشان شده بود؛ چیزی اگر بود تنها گلایه‌ای مذبوحانه بود از اسف‌باری وضع موجود یا استفهامی انکاری از اربابان ظلم.
شاید تا نیمه کتاب، خواننده بتواند با نها همراه شود، اما از آن به بعد، طناب‌های قلابش برای کشش خواننده، نازک می‌شود و چندان گرهی نمی‌سازد که برای باز‌کردنش، همراهش شویم‌. احساس روزمرگی ملال‌آور نها هر چند با رنگ و بوی خلق و خوی هنرمندانه او همراه است، گویی یقه مخاطب را هم می‌گیرد و برای به پایان‌رساندن کتاب به دلزدگی می‌افتد.
      
244

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.