یادداشت Chista Rasouli

Chista Rasouli

Chista Rasouli

23 ساعت پیش

        - بخشی از آن‌چه می‌خواستم درباره‌ش بگویم را خود ترقی کوتاه در درآمد گفته. این‌که «فضای تلخ و یاس فلسفی» داستان‌ها همان چیزی‌ست که جوان‌ها خوب می‌فهمندش. این‌که داستان‌ها خیلی هم قوی نیستند -اما به دل می‌نشینند-.

- یادم نیست مجموعه داستانی خوانده باشم که تمام داستان‌های‌ش تم و درو‌ن‌مایه‌ای تا این حد مشترک داشته باشند. چهار داستان این مجموعه، قطعن یک داستان‌اند با چند روایت. آقای حیدری در «من هم چه‌گوارا هستم» همان راویِ «خوشبختی» است و همان راویِ «ضیافت» و همان راویِ «میعاد». همه‌شان درگیر روزمرگی‌اند و نوعی بی‌خیالی و تسلیم. اما یک لحظه، خیلی یه‌هویی به کله‌شان می‌زند که «وای! عمرم رفت و زندگی نکردم». و چه می‌کنند؟ هیچ! در تردیدِ اقدام کردن و نکردن، دست و پا می‌زنند و در هیچ. از این بین فقط راوی داستان «ضیافت» است ک بالاخره تکانی به‌چشم‌آمدنی به خود می‌دهد که تغییری ایجاد کند. هرچند این تغییر، خودش پایان است؛ خودکشی. اما بالاخره همین که دستی می‌جنباند، جای شکرش باقی نیست؟!

- باقی داستان‌ها را هم می‌توانم در یک لیست بگذارم چون هرکدام‌شان به نوعی تکرار دیگری‌اند.

- آدم‌های این مجموعه منفعل‌اند و ناراضی. منتظرند نوبت‌شان بشود. هیچ کار قابل توجه‌ای نمی‌کنند اما منتظرند همه چیز بر وفق مرادشان شود. که خب زهی خیال باطل!

- تشابه و یک‌سان‌سازی آن‌چه که نویسنده می‌خواست درباره‌ی آینده‌ی شخصیت بگوید با آن‌چه که شخصیت در همان زمان انجام می‌داد یا آن‌چه در پیرامون‌ش رخ می‌داد، خوب بود! به‌خصوص در اولین داستان.

- از گلی ترقی باز هم باید بخوانم. آن‌وقت که خواندم، درباره‌ی همین مجموعه باز هم می‌گویم.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.