یادداشت زهرا زرینفر
1401/11/6
یک انسان واقعاً مشفق زخمهای را بر تار دل ما مینوازد که آکنده از طنین برخی از عمیقترین آرزوهای ماست. مردم گرد چنین شخصی جمع میشوند چرا که به نظر میرسد در جهانی پر از خشونت و خشم، مٲمنی از آرامش در اختیار ما قرار میدهد. این کمال مطلوب و آرمانی است که ما آرزویش را داریم و دستیابی به آن از ظرفیت ما خارج نیست. اما حتی اگر به کسری از این روشنیافتگی دست یابیم و اندکی دنیا را ترک گوییم. میتوانیم ادعا کنیم زندگیمان ارزشمند بوده است. کارن آرمسترانگ دین پژوه با استفاده از سنتهای دینی و آیینی شرق تا غرب، این کتاب رو نوشته تا تمرینی برای تبدیل شدن به این انسان واقعاً مشفق باشد و به نظرم جدای از تمرین شفقت تمرین خوبی هم بود برای فاصله گرفتن از تعصب دینی و به قول نویسنده دین اگر تو را در وضعیت حیرت نگه دارد در بهترین حالت است و بدترین وضع آن زمانی است که اقتدار و جزمیت دارد. من گام هفتم و هشتم این کتاب «دانستهها ما چه اندک است» و «چگونه با دیگری سخن بگوییم» رو خیلی دوست داشتم چون تو این فصلها به خوبی متوجه میشویم شفقت فقط یک بحث عاطفی نیست و تلاش شناختی هم برای این که تبدیل به انسان مشفقی بشویم لازم است. این نوشتهای که در ادامه میذارم رو قبلا توی <a href="http://www.T.me/zedziLessons">کانالم</a> حین خوندن این کتاب نوشته بودم اینجا هم دوباره میذارم: دکتر مکری تو یکی از سخنرانیهایش اشاره کرده بود علومانسانی مثل فیزیک نیست که وقتی آب سرد و گرم رو با هم ترکیب کنی آب ولرم به دست بیاری، ترکیب دیدگاه گرم با دیدگاه سرد، باعث میشود دیدگاه جوش و دیدگاه یخ داشته باشی. توی کتاب از دل تو تا دل من کارن آرمسترانگ، یک فصلی دربارهی گفتوگو اختصاص دارد، نویسنده از تجربهی شخصی خودش گفته بود که بعد از فاجعهی یازده سپتامبر هنگامی که دیدگاههای کلیشهای دربارهی اسلام رواج یافته بوده مقالاتی برای به چالش کشیدن این طرز تفکر نوشت؛ ولی بعدها دریافت که این کار نتیجهی عکس داشته و تنها اتفاقی که افتاد این بود که به مقالاتش حمله شده بوده و عداوت بیشتر شد و فضا آلودهتر. و به قول دائوئیستها ما غالبا چنان سخت با عقایدمان یکی میشویم که اگر آنها مورد انتقاد قرار گیرند یا تصحیح شوند، انگار به خودمان حمله شده است. اما راهحل چیست؟ این بار آرمسترانگ سراغ بودا میرود: شاید بهتر باشد از جایی شروع کنیم که مردم به راستی در آن قرار دارند، نه جایی که ما فکر میکنیم باید باشند. و به جای این که دیگران را به پذیرش دیدگاه خودمان واداریم، نیازمند این هستیم راهی برای طرح پرسشهای سقراطی بیابیم که به بصیرت شخصی منتهی شود نه تکرار صرف واقعیتها آنگونه که ما میبینیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.