یادداشت سعید بیگی

        ماجرای داستان از یک میهمانی آغاز می‌شود که در منزل یک بانکدار ثروتمند و پولدار برگزار شده است و موضوع بحثِ میهمانان؛ موثر، اخلاقی یا انسانی بودن یا نبودنِ اعدام و حبس ابد و مقایسۀ آن دو با هم است.

هر یک از میهمانان در مذمّت اعدام و جایگزینی آن با حبس ابد، دادِ سخن می‌دهند و در نهایت، میزبان یا همان بانکدار، با آنان از درِ مخالفت در می‌آید و اعدام را بر حبس ابد ترجیح می‌دهد.

در این میان، یک وکیل جوان 25 ساله، حبس ابد را بر اعدام ترجیح می‌دهد؛ با این توضیح و توجیه که به هر حال زندگی بهتر از مرگ است.

میزبان برافروخته شده و خطاب به وکیل جوان می‌گوید: «شما 5 سال هم در حبس نمی‌مانید و تاب نمی‌آورید و من شرط می‌بندم که اگر توانستید، دو میلیون به شما بدهم.»

وکیل جوان می‌پذیرد و می‌گوید: «من نه پنج سال، بلکه پانزده سال می‌مانم.» قول و قرار می‌گذارند که وکیل جوان در یک اتاق در باغ بانکدار زندانی شود.

در طول این 15 سال تغییرات رفتاری زیادی در مرد جوان مشاهده می‌شود، اما شکایتی ندارد و می‌ماند و هر زمان درخواستی دارد، برآورده می‌شود که بیشترینش کتاب‌هایی است که برای مطالعه می‌طلبد.

بانکدار ثروتمند که اکنون بر اثر ولخرجی و قمار و بی‌مبالاتی بخش بزرگی از داراییش را از دست داده؛ شبِ آخر که باید فردای آن شب مرد آزاد شود، برای نجات تمام دارایی زندگیش که برابر همان مبلغ شرط‌بندی است، به فکر کشتن مرد می‌افتد تا تقصیر به گردن نگهبان بیفتد و پول را نپردازد.

بانکدار آرام به سراغ مرد جوان می‌رود و وقتی وارد اتاقش می‌شود، می‌بیند که او چون اسکلتی است که تنها پوستی بر استخوان دارد. 

بانکدار قصد دارد او را بکشد که متوجه یادداشتی روی میز می‌شود. وکیل جوان برای او این یادداشت را نوشته و گفته که از دنیا بیزار شده و دریافته است که معنویت بسیار برتر و بهتر است و دیگر به دو میلیون پول بانکدار نیازی ندارد و برای اینکه این پول را نگیرد، چند ساعت پیش از موعدِ آزادی، از زندان فرار خواهد کرد.

بانکدار باز می‌گردد و می‌خوابد و صبح فردا باخبر می‌شود که زندانی از تنها راه ارتباطی که مایحتاج زندانی به او داده می شد؛ یعنی یک پنجره فرار کرده و رفته است.

بدین صورت، مطالعه و تنهایی و تفکر از آن وکیل جوان، یک مرد خردمند در طول 15 سال تفکر، تامل و مطالعه می‌سازد که به بی‌ارزشی نعمت‌های ناچیز دنیا پی برده و به احتمال زیاد قصد دارد، بقیۀ عمرش را در پی کسب معنویات و رضایت پروردگار و کمک به دیگران بگذراند.

این دریافت به‌سادگی برای هر کسی پیش نمی‌آید و اگر فرد، اندکی خرد داشته باشد و بتواند وقایع و رویدادها و مسائل دنیای پیرامونش را تحلیل و بررسی نماید، به نتایج ارزشمندی دست می‌یابد که دیگران در شرایط عادی زندگی، به سختی بدان‌ها خواهند رسید.

خلاصه؛ داستانی کوتاه با معانی بسیار ارزشمند و بزرگ بود و مانند این بود که دریایی را در کوزه‌ای ریخته باشند. روحت شاد چخوف بزرگ!
      
96

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.