یادداشت فائزه احمدی
1403/9/22
4.2
11
اگر بخوام برای این جلد اسمی انتخاب کنم، حتما میشه «آهِ سرد». رنج از دست دادن و ذوقِ نصف نیمهی وصال در این ماجرا سرگردان بود. هر کس، چیزی یا کسی رو از دست داده بود؛ نویسنده راشل رو از آنتوان، خونه رو از ژاک، ژاک رو از ژیز، سلامتی رو از اسکار و خانواده رو از مادموازل دزدیده بود. انگار تُنگ محزون این جلد با شکستههای قلب شخصیتهایی ساخته شده بود که سعی میکردن کمی زندگی کنن. با توصیفهای دقیق دوگار، در قلب ماجرا بودم و رعشههای تنِ تیبوی بزرگ، من رو هم میلرزوند و گاهی اشک رو روی گونه هام سُر میداد. با آنتوان مضطرب میشدم و با ژاک نفرت آمیخته با محبت رو لمس کردم. و اما ژیز... ژیز با چهرهٔ گندمگون، چشمهای مشکی اشکآلود و پیکر نحیفش انگار که آهنگ گلِ ارکیدهٔ ایلیا منفرد رو برام زمزمه میکرد. دخترِ بیچاره...که طوفان درد آروم نداره! نامههای آقای تیبو هم باعث میشد که مور مور بشم؛ از ترس اینکه چقدر آدمهای اطرافمون میتونن برامون ناشناخته باشن و ترسناکتر اینکه ناشناخته هم از پیشمون برن... خلاصه که این جلد مهربون نبود؛ ولی دوستش داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.