یادداشت ریحانه سادات صدر
1404/4/30

کتابْ کوتاه اما عمیق است. از آن کتابهایی که بعضی جملههایش، ذهنت را بشدت درگیر میکند و برایشان دنبال “مصداق” در زندگی خودت میگردی. کتاب از پوشش حجاب شروع نکرد. از قبلتر شروع کرد، از وجود انسان، از سرمایههایش، از ارزشش. آقای صفایی با مسئله حجاب، عمیق برخورد میکنند. جوری که در نوشتههایشان، برای مسئله حجاب بازتعریفی بسیار منطقی مینویسند و بعد آنرا -تنها مختص به خانمها- معرفی نمیکنند. در جایی نوشتهاند: «قبل از اینکه لباس را عوض کنیم، باید فکر را عوض کنیم.» کتاب دلایلِ واقعی آورد برای منی که از وقتی یادم میآید حجاب داشتم، اما دنبال جواب سوالهایم میگشتم. که بفهمم چرا انقدر دوستش دارم؟ چرا برایم انقدر اَمن است؟ چرا درست است؟ چه خوبیهایی دارد؟ چقدر لازم است؟ به توصیه فردی، شروعش کردم. و چقدر قلم آقای صفایی حائری روان و شیرین است… به دلم نِشست :) بعضی جملاتش را در دفترچهای نوشتم تا جلوی چشمانم باشند: «حجاب از فروع دین است، ولی به علت تاثیرگذاری اجتماعیاش همواره مورد توجه شدید جامعه دینی بوده؛ تا جایی که حتی “به غلط” معیار اصلی تدیّن بانوان قلمداد میشود.» «حجاب در سامانه تربیتی دین و به عنوان “مقدمات و لوازم رشد آدمی” معنا مییابد.» «هر چه معشوق بزرگتر باشد، خواه ناخواه حرکت ما زیادتر و به جریان افتادن سرمایههایمان بیشتر است. کسی که عشق به حق و حبّ الله در او آمد، عشق و حبّی که از آن به صراط میرسیم، مجبور است همه سرمایهها را به جریان بیندازد؛ چون خودش تنها نیست که فقط برای خودش بپوشد و آن هم برای لباس تنش و خوراک بدنش؛ “بلکه همه خلق به او ربط پیدا میکند!” » «با تفکر در استعدادهای انسان، مشخص میشود کار او رفاه نیست؛ خوردن و خوابیدن و خوش بودن نیست، لذت نیست! انسان برای اینکه به لذت برسد، به این همه استعداد نیاز نداشت…» «وقتی انسان دنیا را وسیع دید، دیگر در تنگنای یک مرحله باقی نمیماند؛ وقتی خودش را عظیم دید، به کم قانع نمیشود؛ وقتی دنیا را “راه” دید، “سرِ راه” نمیماند.» «وقتی که انسان تا حدِ گاو تنزّل کرده و تمام قلمرو حکومت این انسان و حرکتش از گهواره تا گور، و تمام هدف و ایدهاش -زنده به گور کردن استعدادهایش- است، بحث “حجاب” جای طرح ندارد!» «عاشقِ حقّ نمیتواند خلق را به سمت خودش بکشد و باتلاقِ آنها بشود!» «روحها وقتی که عالی شدند، دوست دارند خودشان را به کسی نشان بدهند که بزرگ باشد. وقتی که روحها به این علو رسیدند، بزرگ را جز “حق” نمیبینند و جز -با او- و -برای او- نمیتوانند باشند. جز -به او- خودشان را نمیتوانند نشان دهند و جز -تعریف او- را نمیخواهند. 👇🏻 “خلقی که بیملاکاند، تنبیهها و تعریفهایشان ارزشی ندارد!”» «ما در یک جامعه مرتبط هستیم. “گند” در همان جایی که هست، نمیماند. حتی اگر تو خودت “وَبا” نداشته باشی، اگر کاری کردی که دیگری وَبا بگیرد، وبایِ او به تو هم سرایت میکند.» «نِشاط، چیزی جز رشد استعدادهای انسان نیست.» «حالا که فهمیدم دنیا “راه” است و انسان “راهرو”، نگاهها، تماسها و برخوردهایم باید به گونهای باشد که دلی را به سمت خودم نکشم و سنگی در راه، بزرگ نکنم و خلقی را به خودم جذب نکنم… از امروز نباید خوشحال باشم که بُتی شدم و دلِ خلق، بُتخانه شده است.» «وقتی یافتم که چه کسی هستم و به کجا باید حرکت کنم، دیگر نمیتوانم “سنگِ راه” باشم؛ وگرنه فرعون هستم که دلی را بر خودم بستم و از نشاط و رشد او جلوگیری کردم…» «ما خیال میکنیم لذت در ولنگاری است، در دیدنهاست؛ در حالی که لذت در “عطش” است.» «حجاب داشتن نه با حرف زدن منافات دارد، نه با بیرون آمدن، نه با خلق را به حرکت وادار کردن!» « “ناز ها” امیال خوابرفته را بیدار، احساسهای مرده را زنده، و شیطانهای بسته را آزاد میکند و در راه انسان، سنگها و طوفانها را بلند و گرد و خاکها را زیاد میکند.» «توجه کن با این لباس که در این صحنه میپوشی و خیلی هم شایسته است، آیا دلها را اسیر و از خدایشان جدایشان نمیکنی؟ آیا آنها را نمیسوزانی؟» «انسانی که جهت و هدف پیدا کرده و راه افتاده، باید حتی پوشیدنش و رفت و آمدهایش با این ملاک باشد: نه بُت شود نه بُتپرست و نه تماشاچیِ بُتپرستی!» «این خیانت است که من، دیگری را در دل خودم نگه دارم. دل او را برای خودم اسیر کنم.» «در رابطه زن و مرد، نه زن حاکم است و نه مرد؛ بلکه آنچه بر این هر دو حکومت دارد “الله” است.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.