یادداشت مژده ظهرابی دهدزی

        فراری رو به بن‌بست...
از بچگی عادت داشتم وقتی وقایع زندگی خیلی ناراحتم می‌کرد، پناه ببرم به دنیای خیال، برای همین به کتاب و فیلم پناه می‌بردم و گاهی اونقد غرقشون می‌شدم که از تموم شدن یه سریال حسی در حد شکست عشقی (! حالا اونموقع که نمیدونستیم شکست عشقی چیه، ولی خیلی سخت بود به هر حال😁) بهم دست میداد. همینم شد که الان ژانر تخیلی رو به شدت دوست دارم چون منو از واقعیت جدا میکنه.
اون روزی که این کتاب رو برای مطالعه انتخاب کردم هم توی همین حال بودم، دلم یه کتاب میخواست که منو یکم از واقعیت جدا کنه و ببره به یه فضای قشنگ و دور، وقتی شروع کردم هم خیلی خوشم اومد از کتاب، خیلی دوسش داشتم. شخصیت آنه خیلی برام بانمک و جذاب بود و حتی اشتراکات زیادی بین خودم و اون احساس میکردم، حسابی جذبم کرده بود و غرقش شده بودم، طوری که پس از مدت‌ها به جایی که خودمو بکشونم برای مطالعه، یهویی به خودم میومدم میدیدم ۵۰ صفحه گذشت...
اما آخر سر با یه اتفاق تلخ همراه شد که همزمان هم برای من و هم توی کتاب اتفاق افتاد، و برام اندوه‌بار تموم شد، اینکه میگم فرار رو به بن‌بست برا این بود که من کتابو برای فرار از واقعیت داشتم میخوندم، قرار نبود اونم با تلخیای من همراه بشه... هرچند که آنه خیلی خوب کنار اومد و سرشار از امید و شور و هیجان مسیر جدیدی برای زندگی خودش ترسیم کرد، ولی من شاید به این زودیا نتونم کنار بیام برای همین حالا حالاها نمیرم سراغ جلدای بعدیش، ولی این چیزی از قشنگیای این کتاب کم نمی‌کنه.
فقط نقدی که به ترجمه داشتم این بود که اسم شخصیت اصلی رو نوشتن آنی که با ضمیر آن قاطی نشه، و اصرار شخصیت اصلی هم این بود که شکل نوشتاریش آنه تصور بشه، اما اگر اینا رو جابه‌جا می‌کردن خیلی بهتر بود، یعنی آنه می‌نوشتن و آنی تصور میکردن خیلی درست‌تر بود.
پیشنهاد میشه، به شدت...
      
25

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.