یادداشت
1401/4/19
4.1
16
دون کیشوت عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند ۱- همیشه وقتی سخن از شاهنامه و قهرمانان آن به میان می آمد و یا کتاب داستانی از ماجراهای رستم و سهراب یا اسفندیار می خواندم نوعی کسالت و رخوت وجود مرا در بر می گرفت، همین که بزرگترها از آن تعریف می کردند و با غیرت و افتخار از پهلوانان ایرانی آن سخن می راندند کافی بود تا من از آن خوشم نیاید. لطفا تعجب نکنید! زود هم قضاوت نکنید! آخر بزرگترها از آمپول،شلغم،ریاضی و سیدمحمد طباطبایی نابغه هم تعریف و تمجید می کردند و خب اینها در نظام رتبه بندی و ارزش گذاری ذهنی من امتیاز بالایی نمی آوردند. آن وقت ها زورو، سوباسا،علی دایی، آرنولد و جمشید هاشم پور رتبه های بالایی را در دسته یلان و نام آوران جهان کوچک من کسب کرده بودند. ۲- از آن زمان بیش از دو دهه می گذرد. حالا دوباره چند سالی است که قهرمانان در پلتفرم های مختلف، ژانرهای گوناگون، جنسیت های متعدد و رویم به دیوار تمایلات جنسی متنوع عرضه می شوند! حوصله طرح پرسش سروانتس نویسنده دن کیشوت که «اصلا چرا داستان قهرمانان را می خوانیم و ماجراهای پیروزی و شکست های آنها را دنبال می کنیم؟» را ندارم. راجع به اینکه «دن کیشوت» یک هجو ادبی حماسی و رمانتیک است یا خیر نیز نمی خواهم سخن بگویم. اینکه ما در هر دوره یک بهلول، دن کیشوت و شاید جوکر نیاز داریم تا به نوعی وقتی دیگر گونه های واکنش در مقابل حوادث دوران از اثر افتاد، نوبت به عرض اندام آنها شود نیز به بنده ارتباطی نخواهد داشت. ۳-آنچه می ماند این است که اگر شوخی های طنازانه مهتر باوفا،شکمو،حریص، پرحرف و دوست داشتنی را با هفت،هشت مورد از اظهار نظرهای موشکافانه دن کیشوت از این کتاب بگیریم شاید چیز دندان گیر خاصی برای طالبانش نداشته باشد. می دانم ادعای بزرگی است اما خب باید به نسبت برای زمان و همتی که در مطالعه این صفحه خرج می کنید نیز ما به ازای معتنابهی ۱۴۰۰وجود داشته باشد.از حق نمی گذرم و از این هفتاد دو اندی ماجرا که این پهلوان افسرده سیما و یار غارش سانکو(سانچو) از سر گذرانده اند می توان پنج، شش مورد را بیابم که از نظر درام قصه تاثیر گذار و جالب بودند. باقی می ماند حکایت هایی که شاید نباید توقع استخراج مطالب نغز و عالی از آنها داشت و سزاوار است به سر خوشی و دیده اغماز از آنها لذت برد ۴- خلاصه داستان: آلونسو کیخانو عاشق داستان های کهن پهلوانانه از و همین عشق او را تا مرز جنون پیش می برد؛ او نامی جدید برخورد می گذارد، دلبری خیالی بر می گزیند و با مهتری ساده پا در مسیر ماجراجویی ها می گذارد. دن کیشوت واقعیت موجود را نمی پذیرد و با تفسیری دلخواه سعی میکند تا به هر رخداد سادهای که در مسیر به آنها بر می خورند رنگ و لعابی حماسی بدهد و خود را قهرمان یک تاز آن عرصه بنماید. ایده ای ظاهراً احمقانه است اما هر اتفاق بهانه است تا از دل آن تفسیری قابلتأمل بیان شود و هر از چند گاه سروانتس تیر انتقادات خود را به طبقه و گروهی در اسپانیا روانه سازد. ۵- دن کیشوت صرفا وقتی پای حوادث قهرمانانه به داستان باز می شود به ظاهر مجنون است و در باقی شرایط مانند فردی حکیم سخن می گوید. شاید سروانتس دن کیشوت را بهانه کرده تا به زیرکی به همه نشان دهد ایده بازگشت به عصر قهرمانان و یلان شاید خیلی هم احمقانه نباشد. وقتی فساد در لایههای مختلف دربار، طبقه روحانیون و ثروت اندوزان رخنه کرده و ارزش های انسانی همچون دفاع از مظلوم، (احسان به بانوان هر چند در داستان سروانتس روسپیانی باشند رو سیاه)، مبارزه با پلیدی و کژی افسانهای به نظر می رسد، حضور دن کیشوت در این جامعه نمادین و آرمان گرایانه خواهد بود. بنابراین بیشتر نقدهایی که من مطالعه کردم نیز سعی کردند به تفسیر نمادهای موجود در داستان بپردازند. ۶- مهمترین سوالی که ذهن من را در این هجونامه بلند درگیر کرد و خود سروانتس هم در چند جای کتاب به صورت مستقیم و غیرمستقیم اشاراتی بدان کرده این است که آخر هدف از نگارش چنین داستانی چه بود؟ آیا صرف همین که ملتی را با کارهای جسورانه و احمقانه دنکیشوت و سانکو بخندانیم کافی نیست؟ آیا در پس تمام این خنده ها دردی بر پیکره سروانتس نشسته که تنها راه 'برای بیان حرف هایش درباره جامعه اسپانیا و اتفاقاتی که از سر گذرانده را در این ژانر یافته است؟ شاید مطالعه زندگینامه نویسنده ما را یک قدم به حقیقت نزدیکتر کند. پ: ترجمه آقای قاضی کاملاً مرا به وجد آورد. پ۲: در جای جای کتاب توهین به اعراب، مسلمانان، بر خواندن آنها و تضادهای دینی به چشم میخورد و قلم سروانتس با افسارگسیختگی خاصی در این زمینه می تازد. با بیان اینکه نویسنده در کشوری خارجی زندانی مسلمان بوده اما این مسئله بررسی بیشتری می طلبد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.