یادداشت مونا نظری
1402/6/24
سوژه جذاب و بکر است: یک زن تحصیلکرده و فعال در اجتماع، شیفته ی هنر و پژوهش و در اوج فعالیتهای اجتماعی، ناخواسته باردار میشود. این بارداری ناخواسته و بعد تولد فرزند، تمام تعادل زندگیاش را به هم میریزد، اختلافات و گرههای ارتباطی پنهانی که با همسرش دارد از لایههای زیرین ذهن و زندگی اش به سطح می آید، تنهایی و دلتنگی اش در شهر تهران نفس گیرتر میشود و اختلافات فرهنگی و اخلاقی با خانوادهی همسرش پررنگ تر و آزاردهندهتر به چشم میآید. این سوژه بکر به ویژه با قلم گرم و قصهگوی نویسنده و پرداختنش به جزئیات زندگی یک زن متاهل ایرانی، کافی است تا دل هر مخاطب زن با شرایط مشابه را ببرد. ما در اوج خستگی و ناامیدی «مستوره» با او به زادگاهش، بندرعباس میرویم، با شخصیت جذاب تک تک اعضای خانواده و رفقای قدیمیاش آشنا میشویم. در کنارش به تمام خاطرات گذشتهاش سفر میکنیم، دلتنگ میشویم، به شوق میآییم و افسوس میخوریم. بعد دوباره به تهران برمیگردیم و تا میخواهیم آرام آرام مسیر خودیابی و تعادل را با او پی بگیریم، نویسندهی محترم با سر ما را به زمین میکوبد! به این نحو که در یک سوم پایانی کتاب با ملغمهای از نکات روانشناسی، اخلاقی، عرفانی و فلسفی که از کتابها و نویسندههای مورد علاقهاش دستچین کرده، نسخهای برای حل مشکلات مستوره به دست او و البته ما میدهد و مستوره دوست داشتنی من را تبدیل به یکی از آن زنان و مادران و همسران موفق میکند که خوراک برنامههای خانواده صدا و سیما هستند. خیلی عصبانی هستم؟ بله! چون توقع دارم وقتی رمان دست میگیرم، نویسنده برایم داستان بگوید، وقتی برایم بالای منبر برود عصبانی میشوم. چرا دلخورم؟ چون مستوره را دوست داشتم، کلی خاطرهی خوب ازش داشتم، دوست نداشتم با چندتا نصیحت و رهنمود، برود و یک دفعه اینطوری وسط برهوت رهایم کند. چرا خیلیها اینقدر این کتاب را دوست دارند و از دست نویسنده دلخور نیستند؟ چون از خواندن فلسفه و روانشناسی و اخلاق اسلامی به صورت گل درشت در داستان ناراحت نمیشوند و اینطوری بیشتر به دلشان مینشیند. این بد است؟ به هیچ وجه. اما از منظر حرفهای ، قطعا این به کیفیت رمان ضربههای جدی وارد میکند و مخاطب جدی ادبیات را پس میزند.
(0/1000)
1402/6/24
0