یادداشت روانشناس آدمخوار (سهند)
5 ساعت پیش
این کتاب را فقط چنین میتوانم معرفی کنم: تمام زندگی اش به دنبال چیزی جز نفی بود، چرا در هیچی معنایی وجود نداشت؟ کمترین توانایی این حیوانات ناطق مگر چیزی جز دوست داشتن بود، پس چرا، به خاطر رضای خدا چرا اون حتی نمیتوانست دوست داشته باشد حتی اگر شده مرگ را؟ کل زندگی اش قدم زدن در جاده ی نهیلیست بود به امید اینکه در ته جاده شاید خدا را ملاقات کند تا به او بگوید اشتباه میکرده است یا شاید حتی به آبزورد برسد، به اینکه زندگی بیمعناست و انسان زیادی آزاد است، اینکه انسان آزادی وحشتناکی را در دستان خود دارد، آزادی که در کمالش به این سوال ختم میشود: آیا خودم را بکشم یا بهتر است یک لیوان قهوه بنوشم.
(0/1000)
روانشناس آدمخوار (سهند)
5 ساعت پیش
0