یادداشت محدثه علیمردانی
4 روز پیش
چند سالی بود که یا من به دنبالِ منِاو بودم، یا او به دنبال من. اما بالاخره به دست تقدیر، هم او مرا فراخواند و هم من او را. دروغ چرا؟! با کمی بدبینی و اکراه به سمتش رفتم. نه که نخواهم بخوانمش. نه! فقط میترسیدم در آخر من را با کوهی از غم تنها بگذارد. به نقلِ دوستانم، فکر میکردم برادرِ سمفونی مردگان است و راه و رسم عباس معروفی را پیش کشیده است. فکر میکردم از آن دست کتابهاییست که روحم را افسرده میکند و جانم را به درد میآورد.فکر میکردم قلمِ آقای امیرخانی عبوس و به دور از لطافت است و هر بار که این کتاب و نویسنده را تصور میکردم، تنها دو ابروی گرهخورده جلوی چشمانم ظاهر میشد. اما چنین نبود. روایتش، شوخ طبعیهایش، واگویههایش، بازیِ با کلماتش و ... چنان تکانم داد که گمان میکنم به نویسنده بدهکارم. بدهکارِ یک حلالیت! اعتراف میکنم، از تمام قضاوت هایم نادم و پشیمانم.. ! 👩🏻🦯
(0/1000)
نظرات
4 روز پیش
اوووم.🤩 میدونستم خوشت میاد. دوست دارم بازم همچین کتابی باشه بتونم بخونم😇 @Mhd_alimardani
1
4 روز پیش
وای آره واقعا .. حقیقتا خیلی پشیمونم که اینقدر تند خوندمش البته چارهای هم نداشتم 🥲 @sunflowerr
1
محدثه علیمردانی
4 روز پیش
1