یادداشت dream.m
1404/4/22
به یاد بورخس، چشم کتابخانه های جهان: کتابخانه را نمیشود جابهجا کرد، همانطور که حافظه را، همانطور که یک نام را، همانطور که رؤیا را. قفسهها را شاید بشود باز کرد، کتابها را در کارتنها چید، لیبل زد، شماره گذاشت، ولی کتابخانه فقط انباشتی از جلد و کاغذ نیست. کتابخانه طرحیست از ذهن، کالبدیست برای زبان، چیزیست میان موزه و معبد، میان حافظه و امید. آلبرتو مانگوئل این را میدانست، و با اینهمه، ناگزیر بود آن را برچیند. «برچیدن کتابخانهام» اعترافنامهایست که کسی با قلب ویرانشدهاش مینویسد؛ کسی که دیگر نه مکانی برای قرار دارد، نه واژهای که در آن آسایش یابد. چیزی بورخسی در سراسر این کتاب هست. نه فقط در ارجاعات، نه فقط در خاطره پررنگی که مانگوئل از کتابخواندن برای بورخس نقل میکند، بلکه در نگاه هستیشناسانهای که به کتابها دارد؛ در اینکه چگونه کتابخانه نه ابزاری برای دانستن، بلکه سرزمینیست برای گمشدن است. بورخس میگفت: «من همواره تصور میکردم بهشت باید به شکل کتابخانهای باشد.» حال مانگوئل، به دلایلی بسیار زمینیتر، آن بهشت را ترک میکند. اما آنچه رخ میدهد، سقوط از بهشت نیست؛ بلکه نوعی تبعید درونیست، ترک یک بدن کاغذی که سالها در آن زیستهای و حالا ناچار به بیرونرفتن از آنی، که دیگر برایش جایی در جهان وجود ندارد. مانگوئل کتابها را از قفسهها بیرون میآوَرَد، اما در واقع دارد قطعاتی از گذشتهاش را ورق میزند. هر کتاب نه فقط نشانی از یک دوره یا اندیشه، بلکه بخشی از خود اوست؛ بخشی از مردی که در چندین زبان زندگی کرده، در چندین کشور ریشه دوانده و در هیچکدام نمانده است. برچیدن کتابخانهام در سطح ظاهر، تأملی است بر کتابها و نقش آنها در زندگی انسان، اما در عمق، بازخوانیای ست از واژه بیقرار خانه. کتابخانه برای مانگوئل چیزیست میان وطن و تن، و حالا که باید آن را ترک کند، نوعی پوستاندازی دردناک را تجربه میکند؛ یک خودکشی معنوی که در آن، چیزی از او میمیرد تا باقی بتواند در جهانی نامهربان دوام بیاورد. و آیا بورخس، آن نابینای بیناتر از همه، پیشبینی نکرده بود که کتابخانهها ما را هم خواهند بلعید؟ که واژهها، سرانجام، با ما همان خواهند کرد که ما با آنها میکنیم؟ مانگوئل در این کتاب نه همچون یک روشنفکر، بلکه همچون یک سوگوار سخن میگوید. سوگوار عشق و تعادلی که دیگر وجود ندارد. سوگوار درختی که شاخههایش جلد کتاب بود و ریشههایش حافظه و عاطفه. «برچیدن کتابخانهام» کتابی نیست برای آموختن، بلکه کتابیست برای از دست دادن. کتابی که به ما میآموزد چگونه از دست بدهیم، بیآنکه فراموش کنیم. چگونه از جایی که نبودنش را تاب نمیآوریم، دل بکنیم و در عین حال در آن بمانیم؛ در ذهن، در کلمه، در خراشهایی که بر دل میمانند. شاید مانگوئل هم، مثل بورخس، میداند که جهان چیزی جز شبکهای از استعارهها نیست؛ و کتابخانه، پیچیدهترین و انسانیترینِ آنهاست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.