یادداشت محدثه سلمانی
1403/12/29
جنگی که نجاتم داد رو اولین بار سال 98خوندم و بعدها دوباره و دوباره و دوباره خوندمش. هیچ وقت از خوندنش سیر نشدم و هیچ وقت زیباییش به نظرم کم نشد. آدا دختر ده یازده ساله ایه که با برادرش جیمی و مادر بی رحمش که بهش میگه مام توی محله های فقیر نشین شهر لندن زندگی می کنن. آدا پاچنبریه و مادرش بهش اجازه نمی ده از آپارتمان بیرون بره. تنها چیزی که آدا توی عمرش دیده منظره خیابون از پنجره ست. اوایل جنگ جهانی دوم، وقتی هشدار می دن که لندن به خاطر احتمال بمباران هوایی باید تخلیه بشه آدا و جیمی فرار می کنن. واقعا نمی دونم درباره ش باید چی بگم. کتاب های جنگی زیادی خوندم که از همدلی و صبر و قوی تر شدن زمان جنگ صحبت می کنن و از اراده مردم عادی در برابر سختی ها میگن اما این کتاب رو جور دیگه ای دوست دارم. شخصیت ها خیلی خوب ساخته و پرداخته شدن؛ آدای بااراده و قوی اما رنج کشیده و به شدت بی اعتماد به محبت و عشق، سوزان باهوش و بااراده و صبور اما عزادار و ویران شده و تنها، فرد، استیون وایت و حتی مام، مام کله شق و آسیب دیده و مغرور که نفرتش همه چیز رو می سوزوند. نویسنده ناباوری و خشم آدا نسبت به دوست داشته شدن رو خیلی عالی تصویر کرده و همچنین غم و اندوه سوزان و خشم و درماندگی مام رو. چه داستان قشنگی! داستان آدم هایی که هم رو نجات میدن، داستان سوزان که با صبوری آدا رو درمان کرد و آدا و جیمی که سوزان رو به زندگی برگردوندن. از خوندنش سیر نمی شم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.