یادداشت azardokht

azardokht

azardokht

1404/4/26

        از داستایفسکی یک نازنین را خواندم و خوشم آمد حالا بعد از چند ماه شبهای روشن را .
که هر دو به نظرم دو داستان روانشناختی و اجتماعی بودن تا داستان هایی عاشقانه.
یک نکته : البته شاید بارها گفته باشم اونم اینکه مترجم خوب، همه‌ی ماجراست.
من ترجمه آقای سروش حبیبی رو خوندم و عالی بود ترجمشون.

اما شبهای روشن:در وهله اول نویسنده تو را مجاب می‌کند سن پترزبورگ رو ببینی حداقل یکبار در زندگیت🤩
 دست خودت نیست نویسنده خوب این کار را می‌کند.😇

بعد سراغ تعریف دقیق واژه تنهایی می‌رود داستان شبهای روشن یک جمله ‌ به بلندای یک داستان کوتاه در وصف تنهایی‌ست ...

از همان ابتدا نویسنده در توصیف شهر خالی و به  ییلاق رفتن بیشتر اهالی شهر می‌گویید تا این حد که گمان می‌کنی جز خودش و دختر جوان همه از شهر رفته اند ییلاق...
راوی ،مرد رویا پرداز و تنهاییست
در رویایش از عشق خاطره ها می‌سازد.
اما یک شب خیلی اتفاقی  ناستنکا رو می‌بینه که گریه‌اش توجه اون رو به خودش جلب  می‌کنه‌...و این دیدن چهار شب تکرار میشه  و راوی  این دفعه خود عشق  رو نه رویاشو تجربه می‌کنه هر چند  کوتاه خیلی خیلی کوتاه،چون دخترک در انتظار معشوق دیگری نشسته بود.
من از دیدگاه زنانه خودم که به ماجرا نگاه می‌کنم به ناستنکا حق دادم وقتی امیدش از اومدن معشوقش نا امید شد .
دنبال جایگزین نههه دنبال یک فردی باشد که هم اونو بشنوه هم دوستش داشته باشه ،یا بهتره بگیم ازش محافظت کنه.برای همین پذیرفت  اگر چه سخت معشوقش رو فراموش کند اما به خودش و روای داستان یک فرصت بدهد و این به خاطر عشق بی چشم داشت روای داستان  به ناستنکا شکل گرفت ،که مثل افول یک ستاره  درخشید و ناپدید شد.شاید کمتر از یک دقیقه  این خوشی برای هر دو جریان داشت .

 و این در آخرین جمله کتاب نمایان میشه:
خدای من،یک دقیقه تمام شادکامی!آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟
من میگم هست😌🤓
      
74

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.