یادداشت آیدین.
7 ساعت پیش
این کتاب و خصوصا پایانش تا همیشه توی خاطرم یک "بُهت" تمام عیار باقی میمونه.یک سکوت و غم عجیب که بعد از بستن کتاب وقتی دوباره نگاهم به عنوانش افتاد ، عمیق تر درکش کردم. شهریور ماه ۱۴۰۴،آخرین تابستونِ نوجوونی،خواهر کوچکترم مقابلم نشسته بود،من زیر پنجره ی اتاق و تنم غرق نور خورشید،هوا ساکن،فضا بی اندازه رمز آلود،صفحه ها تند تند ورق می خوردن،و وقتی به صفحات پایانی کتاب رسیدیم،از خشم و تعجب بلند بلند داد میکشیدیم و دست هامون و توی هوا برای هم تکون میدادیم،خورشید هم داشت می رفت و ما مونده بودیم و حجم زیادی از "بُهت" که تنها حاصل روز ها نشستن و خوندنِ 'آواز کافه غم بار' بود. میس آملیا ، و تمام شخصیت های عجیب این کتاب، قراره تا همیشه خاطرم بمونن ،توی جعبه ی خاطرات تابستونی،آخرین تابستونِ نوجوونی..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.