یادداشت
1400/7/13
4.1
139
هیچ وقت نمی شنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویایی اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد ، فیلسوف عقلش را، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش، و آشپز زبانش. درس من؟ من آزادی ام را از دست دادم... _از متن کتاب_ کتاب به صورت اول شخص و از زبان پدر و پسری منزوی و عجیب و غریب بیان می شه که با دیدی فلسفی به جامعه و پدیده های اجتماعی اطرافشون نگاه می کنند. در کل خط داستان خوبی داره و این خانواده عجیب منو یاد صدسال تنهایی گابريل گارسیا مارکز می اندازن. بخونید ضرر نداره!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.