یادداشت سودآد
1404/1/26
اللهم دیلیمیآچ موسی گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی...» همینطور گفت و گفت، تا رسید به «دیلیمی آچ»*. از خدا خواست گره از زبانش باز شود. میخواست آدمها حرفش را بفهمند. موسی، پیغمبر خدا، ترسید از اینکه نفهمندش.آدم باید همه چیز را از خدایش بخواهد حتی علاج نفهمی اش را . این را موسی یادم داده.باید پا جای پای پیامبر خدا بگذارم؛ آهای خدای موسی! من هم ترسیدهام. از اینکه زبانم را باز نکنی، ترسیدهام. از فهمیدهنشدن ترسیدهام، از نفهم ماندن ترسیدهام. از اینکه از آیات کتاب آخرین پیامبرت، فقط «اقرأ»ش به من رسیده باشد، ترسیدهام. میترسم بخوانم و بخوانم و بخوانم، اما نه «یعلمون» کتابت به من برسد، نه «یسئلون»ش، نه «یتفکرون»ش... نه... «یعملون»ش. کتابها را یکییکی بخوانم و انبار کنم؛ نه سؤالی پیش بیاید، نه اعتراضی، نه شکایتی. هر دفعه هم فروغی پیدا شود با پالودهٔ شیرازی، شیرهای به سرم بمالد. من بمانم و سؤالهای نداشتهام. من بمانم و کتابهای خواندهشدهای که مرا بهجای اولواالالباب، تبدیل کند به کالأنعام بل هم أضل. من از «بل هم أضل» شدن هم میترسم.از مثل کبک سر توی برف کردن ها. از رفتن توی حلقههایی که بشود حلقهٔ داری بر گردن آن، استیلای غربزدگی**میترسم. خدای مهربان موسی! من نمیخواهم لکهای باشم بر آیینهٔ وجود. اگر دیدی دارم کثیف میشوم، لکه میشوم، بل هم أضل میشوم، مرا برگردان پیش خودت. من از بیسؤالی میترسم. از بندهٔ شرایط بودن، میترسم. میخواهم بندهٔ خودت باشم، نه روزیخوارانت. تو میتوانی، میدانم که میتوانی. مگذار ملکمخانهای نژاد آدمی به من درس زندگی بدهند. خودت بهوقتاش «وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی» کن، تا نپذیرم، تا بپرسم، تا اعتراض کنم. کاری کن تا بشوم جواب و شاهد زندهٔ تو برای اعتراض فرشتگانت: إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ --- *دیلیمی آچ=«وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی» ** جلال آلاحمد: «من نعش آن بزرگوار (شیخ فضلالله نوری) را بر سر دار، همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی بر بام سرای این ملت افراشته شد.» #دیلماج #همیشه_سرمون_توی_کتابه #حلقه_کتابخوانی_مبنا
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.