یادداشت مرضیه پورچریکی
1403/10/27
همیشه فلسطین در اخبار بود ... در روز قدس ... و از یک سال و اندی پیش، در استوریهای اینستاگرام. اما با این رمان، خودم را جای بسیما گذاشتم، جای دلیله، جای فاطمه و جای امل ... دردناک بود. خیلی دردناک. تا چندین فصل بعد از شهادت مجید منتظر بودم بیاید و بگوید آن شب در ساختمان نمانده بوده. منتظر بودم بیاید و سارا را بغل کند، حتی سارای ۲۰ ساله در جنین را. خاصیت رمان برای من این است. میشوم خود شخصیت. میشوم خود امل. آنجا دیگر زندگی پررنگ میشود. عشق پررنگ میشود. همسر و فرزند پررنگ میشوند. نمیگویم نمیشود از آنها به خاطر آرمان فلسطین گذشت، ولی سخت است. گویا نویسنده برایت شرایطی را ایجاد میکند که تصمیم بگیری؛ در شرایط گرسنگی و تشنگی و سایهی مرگی که بالای سرت است و بارها دیدهای که در چند ثانیه همسایهات را با خودش برده، پدرت را برده، فرزندت را برده، دوست و همبازیت را برده، آنجا دیگر شاید فرق گذاشتن بین شهادت و مرگ سخت باشد؛ حداقل در وسط مصیبت و زیر چکمهی اسرائیل. ما بیرون نشستهایم و میگوییم مقاومت کنید ولی سوزان ابوالهواء سعی میکند یادآوری کند فلسطینیان که همه به کشتهشدنشان عادت کردهاند، هم عاشق میشوند، دلتنگ میشوند، کم میآورند، چون انسانند. آنها را انسان ببینیم، انسان معمولی و نه نظامی متعهد که فقط به دفاع یا جنگ فکر میکند. به نظر من کتاب علاوه بر به تصویر کشیدن واقعیتهای زندگی فلسطینیان به دنبال بیان این مطلب هم بود که اگر سیاستمداران انگلیس و آمریکا میگذاشتند، مسلمان و یهودی در صلح و آرامش در کنار هم در فلسطین زندگی میکردند. همین مطلب مرا به یاد زندگی مسالمتآمیز شیعه و سنی در ایران عزیز میاندازد که البته گروهی قصد دارند این زندگیهای مسالمتآمیز را هم بر هم بزنند و از آب گلآلود ماهی خودشان را بگیرند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.