یادداشت فاطمه
1403/4/24
4.2
65
برای همسایهها... کاش هنوز حوالی ایوان رحیم خرکچی درست کنار همان دیوار طبله کرده به نظاره ایستاده بودم. و کاش بلور خانم کمی تخمه ژاپنی به من داده بود و یا میتوانستم برای دلِ زخم خوردهی عمو بندر مرحمی باشم. همسایهها برایم قابل لمس بود با فراز و نشیبش احساسات من هم زیر و رو میشد تک تک جزئیات مرا بیشتر و بیشتر شیفتهی همسایهها میکرد از سبیل تابدار پسر خاله رعنا تا چشمان گستاخ لیلا و کلهی ناصر ابدی که گوشت اضافه آورده بود. تنها کمی پایانش مرا از خروش انداخت. با همسایهها زیستم، دلم برای تک تکشان تنگ میشود...
(0/1000)
عاطفه
1403/4/24
1