یادداشت عَلَـویه
1403/2/24
4.0
15
[_ابوالحسن پیامبر نبود عبدالله ، اما قامتش را بلندای آن ردا بود...] از مدینه تا مرو را شیفته و آشفته تورق زدم کـــه شیدای شنیدن چندی سخن از لسان مبارک ابوالحسن بودم و بیم از جانِ ایشان و تعارفِ آن انگور زهرآگین ؛ آن هم پیش از آنکه عطش جانم فرو ننشسته باشد... بی آن که سعی و تلاشی به کار بگیرم از خواندنِ جملات کتاب دلم رضا بود و لذتم دو چندان میشد آن جا که نام "رضا" بود! به اندازه یک سال و اندی هم روزگار مولای هشتم نجومِ آسمانم شدم ... راستش را بخواهید به مقدار 'لازم' دانستم احوالاتشان را اما به میزان عطش...نه سوء تفاهم نشود ! قصور از نویسنده نیست از عطشِ زیاد من است... نویسنده با قلمش میان سخنان برایم طرح سوال می کرد و من شادمان می یافتم پاسخ را :) و خلاصه بگویم ؛ از خواندن این کتاب خوشحالم مرا مسافر لحظاتی کرد که درکشان مغتنم و کمیاب بود
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.