یادداشت علی عموکاظمی
1402/10/8
طبیعتا چون خودم یکی از نویسنده های کتابم، پنج ستاره میدم! طنزهای کتاب از کلیشه های رایج در مبحث عفاف و حجاب به دوره و در کل چیز خوبیه! بخونید بخشی از کتاب: یک شب آویزالدین خواب عجیبی میبیند. او خواب میبیند که مردم ایران در یک بیابان بی آب و علف سرگردان و حیرانند . ناگهان وی وارد بیابان میشود. با ورود آویزالدین، بیابان به سبزه زار تغییر کاربری میدهد. او با همه مردم مصافحه می کند (مخصوصا خانمها) و بازوان آنها را به گرمی میفشرد. آویزالدین با اشک شوق از خواب میپرد و فریاد میزند: آزادی! چند وقت بعد، آویزالدین این خواب را طی یک مصاحبه تلویزیونی تعریف میکند و سه روز پس از مصاحبه به سمت ریاست بخش فرهنگی بنیاد "هوای ابری" منصوب میشود. فرستادن بازیگران سینمای ایران به خانه بخت یکی از مهمترین وظایف آویزالدین در این دوره بود. او یک سررسید داشت که در آن قرار خواندن خطبه عقد توسط رئیس جمهور را تنظیم میکرد و حتی گاهی ساقدوش داماد می ایستاد. این موضوع باعث شد که وی به سینما علاقه مند شود و چندین طرح سینمایی در راستای آزادی زنان و دموکراسی و جامعه مدنی و این جور مسائل بدهد. یکی از طرح های فیلمنامه وی به این صورت است: "پسری که در خانواده ای مذهبی زندگی میکند (امیر)، عاشق دختری غیر مذهبی (طبیعتا شراره) میشود. شراره موهایش را از زیر روسری بیرون میگذارد و عاشق آزادی و جامعه مدنی است (در دیالوگهایش تاکید میکند). پدر امیر که ریش دارد و پیراهن یقه دیپلماتی به تن میکند از انتخاب پسرش عصبانی میشود و او را در دستشویی زندانی میکند. اما امیر از پنجره دستشویی می گریزد و با شراره سوار اتوبوس میشوند تا با هم به یک جای دور فرار کنند. در اتوبوس چند نفر چادری و ریشو متوجه میشوند که امیر و شراره هیچ نسبتی با هم ندارند و به محض رسیدن به پلیس راه، آنها را لو میدهند. امیر و شراره در حین فرار از دست پلیس که با تانک آنها را دنبال میکند، به زیر تریلی هجده چرخ میروند. آن دو با پیکری خونین دستانشان را به سمت هم نزدیک میکنند، اما اجل سر میرسد و میمیرند."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.