یادداشت •fatemeh•
1403/7/13
حالا من هم مثل بقیه جگرگوشه ای در غزه دارم...♥️ آلا و غسان حیدر آلایی که انگار گوشت و پوست و استخوانش با جنگ و بمب و درد هم آغوش شده و غسان حیدری که همین حال ، قهرمانِ روزهای سیاهِ این جنگ است... و بغضِ آخر ، برای خلیل ، خلیل ساحوری ، همان جوانِ چشم رنگی که با آرزوی قدس و سواحل مدیترانه ، در قم آرام گرفت...🌊 برایِ عزیزِ آلا برایِ بهانه هجرتِ آلا...🪽 این قصه نهایت نداشت ، آلا و غسان هنوز زنده در غزه نفس میکشند 🌱 و قدس ، هنوز آزاد نیست... روزی میرسد که قدسِ عزیز آزاد ، برگِ زیتون ها دوباره سبز ، و لبخند روی لب کودکان جان میگیرد ، و این قصه آن روز به پایان میرسد... 🫒🕊️
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.