یادداشت امیرعباس شاهسواری

        چهاردهمین کتاب سال ۱۴۰۴
اولین کتاب از نمایشگاه کتاب 

از روز تولد امام رضا وقتی خادم های جمکران آمده بودند درون غرفه 
و موقع توضییح دادن کتاب به یک مشتری بغضم ترکید، فردایش آقای قزلی را دیدم و گفتند اگر بن داری کتاب قرار با خورشید را بخر
بنده خدا نمی دانست که سالها است بن نمی خرم و خیلی دلی خرید می کنم.یک سال یک کتاب، یک سال هیچ کتاب و ...خلاصه رفتم و کتاب را خریدم، امیرعباس را دیدم، او را در کتابفروشی جمکران دیده بودم مشتری بود و بعد رفیق ما شد...الان دانشجوی دانشگاه رضوی شده و غرفه دار به نشر...تا من را دید یک نبات حضرتی برایم آورد ....کتاب را خریدم.
روز هفتم نمایشگاه برگشتم قم و رفتم زیر سرم و این کتاب را شروع کردم. با روایتی از امیرخانی که در برخورد با غبار روبی ضریح مثل  یک آلاسکا، سرد بود..دو روایت از قهر خواندم که روایت های خیلی عالی بود..روایت خانم اعتمادی را در اسنپ خواندم...قلم اش خیلی خوب است ...روایت آن جوان شاعر که تایلند رفته بود را با زهیر خواندیم...اشک در چشمانم جمع شد...بغضم شکست...چون صبح اش داشتم آن نبات‌ی که امیرعباس در غرفه به نشر به من داد را بین همکارانم تقسیم می کردم...شب با زهیر رفتیم حرم، و آن روایت غلامرضا طریقی را خواندم...طریقی کمر همت بسته که رنجم بدهد اما در بهترین حالت ممکن‌‌...خوانش کتاب رنجین کمان طریقی نمونه ای از یک سادیسم عاشق وارانه بود...اینکه کتابی روح تو را چنگ بزند و تو دوست داشته باشی دوباره بخوانیش....
روایت طریقی را یک مرد متوجه می شود...خیلی سنگین بود...
روایت قزلی هم قهر بود، اما نه قهری به اندازه طریقی...نه آنقدر عمیق‌‌‌..روایت شوشتری ...روایت نرسیدن به حرم بود....زیارتی که در راه باید زیاد توقف کنی .... اسم اکثر نویسنده ها خاطرم نیست 
روایت های لپ گلی و عرب برف باز هم جالب بود...در کل کتاب جالبی بود...به اسم نویسنده ها نگاه نکنید شاید توی ذوقتان بخورد
مثلا بگیر ترین روایت کتاب روایت معید داستان بود که فقط او را در نمایشگاه کتاب دیده بودم ولی نمی دانستم قلم اش مثل سگ هار پاچه ام را می گیرد و ول نمی کند، خیلی خوب بود...فوق العاده بود
روایت آخر هم خیلی خوب بود، خدا بیامرزد مرحوم دیانی را ....
به نظرم مطلع کتاب آنقدر جذاب و درخور نبود ولی میانه و  اختتامیه خیلی خوب بود...خدابیامرزد یاد مرحوم صدر افتادم در کتاب‌ از اورنج کانتی تا قیطریه.....
خلاصه کتاب خیلی خوب بود...دیشب وقتی داشتم کتاب را تمام می کردم، وحید پیام داد از حرم علی بن موسی الرضا دارم دعایت می کنم. و بعد روح الله از مشهد زنگ زد به مادر و داشت از کرامات امام رضا می گفت که یک آقایی دیشب روی منبر می گفت: برای من که همه زندگی ام را مدیون امام رضا هستم این کتاب برای من که هر روز ،قلبم در صحن آزادی روبروی گنبد نشسته، کتاب خوبی بود...انگار یک اتوبوس بیست نفره دارند برایم از گوشه ای از ارتباطشان به آن حرم و گلدسته می گویند....برایتان چایی با نبات زعفرانی حرم امام رضا آرزومندم
    
      
146

21

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.