یادداشت مهسا کرامتی
1404/7/4 - 14:29
هراکلس، فرزند میرای زئوس، پسر مردی به نام آمیفتریونه که بستر زناشوئی خودش رو با زئوس شریک شده. اینطور میشه که پسر آمیفتریون، پسر زئوس هم محسوب میشه؛ زئوسی که بارها و بارها به هرا -همسرش- خیانت کرده. در مقابل هرا هم در برابر اعمالش ساکت نمیمونده و چون احتمالاً زورش به خودش نمیرسیده، انتقامش رو از افراد حاضر در سمت دیگر این ماجرا میگرفته؛ از جمله هراکلس، پسر خوانده زئوس و این اون چیزیه که این داستان رو به سرانجام میرسونه. تا پیش از این ما فقط میدونیم که هراکلس، قهرمان پرآوازه، برای انجام آخرین ماموریت مردافکنش به هادس -دنیای زیرین- رفته و در این بین، فردی به نام لیکوس در تبای -شهری که هراکلس، پدر، همسر و فرزندانش در اون ساکن بودن- قیام کرده و حکومت رو به دست گرفته و حالا میخواد که خانواده اون رو از بین ببره و ماجرا از اینجاست که شروع میشه. نسبت به نمایشنامههای دیگهای که از اوریپید خوندم به نظرم این نمایشنامه یهجورایی طولانیتر یا کاملتر بود. بهتر بگم: چیز بیشتری برای گفتن داشت و احساسات بیشتری رو دخیل میکرد (شاید فقط در من). در پایان کتاب طبق معمول یادداشتی در ارتباط با این نمایشنامه آورده شده که مفید و قابل توجهه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.