یادداشت آرش میراحمدیان
1403/3/10
محشره. الان که کتاب رو تموم کردم، با جرأت بیشتری میتونم بگم که محشره. روزگار دوزخی آقای ایاز جادوییه که تاحالا توی رمان فارسی ندیده بودم. صحنههایی داره که هیچوقت فکر نمیکردم بشه توی فارسی و اونم اینقدر زیبا ازشون صحبت کرد. اورجی عظیمی که موقع دیدن چارچرخهی محمود شروع میشه، و عملاً تمام بخشهای سکشوال رمان. قبلاً ایرادی به استفاده از «همجنسبازی» توی داستان گرفته بودم. اما بهنظرم ایراد درستی نیست. اول اینکه این نگاه، با منطق داستان و البته ایاز که خودش راویه، کاملاً سازگاره. (واقعاً کملطفیه اگه از خود براهنی هم بخوایم ایراد بگیریم بابتش. داستان بین سالهای ۴۶ تا ۴۹ نوشته شده که حدوداً نیمهی دوم دههی ۶۰ میلادیه. منظورم اینه که اگه با نگاهی که دنیای اون موقع به هموسکشوالیتی داشته نگاه کنی، این طرز فکر زیاد عجیب بهنظر نمیرسه.) من بیشتر از هرچیزی با زیادهگویی راوی مشکل داشتم. البته باز هم دوتا بحث پیش میاد که راوی رو واقعاً ایاز بدونیم، یا کاتبی که ازش صحبت میشه و ایاز میگه که اون رسواش کرده. اما زبان و لحن به شدت خوبه و تکرارهایی که راوی داره، خیلی واقعیتر کرده شخصیت رو.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.