یادداشت ابراهیم خالیدی
1403/10/15
در نگاه اول داستان خیلی ساده به نظر میاد. ولی وقتی پیش میری میبینی به این سادگی ها هم نیست. همین طور که داشتم میخوندم با خودم میگفتم آیا این روانشناسانه است یا نه. درکش برام سخت میشد. شخصیت داستان با وجود موفقیتهاش اکنون پرت شده بیرون از کار، حس بیمصرفی وجودش رو گرفته او را طوری بدبین میکند که به خانواده خودش هم مظنونه. جدای از اینها شخصیت اصلی که راوی هم هست مشکلات خودش و عدم رضایت از زندگی اش را مدام پی میکشد اما خود را مقصر این همه نمیداند و سعی دارد موفقیت را که خود در پی آن بوده به دخترش تحمیل کند. دختر او از زندگی با همسرش راضی و خوشنود به نظر میرسد اما پدرش این خوشبختی را نمیبیند و به نظرش باید همسرش را ول کند و بیافتد دنبال موفقیت (در زمینه شغلی و مالی). من اینجا متوجه شدم که شاید نویسنده کسانی را که به این سمت کشیده میشوند و همه چیز را در آنچه اسمش را موفقیت گذاشته اند، میبینند، به نقد میکشد. از طرفی راوی به شدت روانرنجور به نظر میرسد و مدام از زمین و زمان گله دارد اما جالب است که خیلی جاها طوری بیان میکند که به خواننده عیان میشود راوی در تلاش است خیلی اخلاقی زندگی کرده، همسرش را دوست دارد، کارش را درست انجام داده و... در کل داستان خوبیه و قابل تامل.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.