یادداشت لیلا حسنخانی

        با داستان زندگی ابو محمد بن احمد آشنا شدم او در کودکی پدر خود را از دست می دهد پسر بزرگ خانواده است و دو خواهر به نامهای زهرا و نرگس و یک برادر کوچک به نام محمود دارد مادرش گرفتار بیماری دارد است. و به سختی زندگی خودش و ۴فرزندش را  می گذراند. یک روز که محمد گوسفندانی را به چرا می برد و در حال چیدن گلها و گیاهان خاص می باشد سپاری از دور پیدا می شود او در علم گیاه شناسی دیگر استاد شده است . سوار از او آب می خواهد و محمد درون ظرفی مقداری گل و گیاه خشک شده می ریزد با آب خنک میدهد .سوار به سختی آب را می خورد محمد به او میگوید تو خسته و عرق داشتی اگر یکباره آب میخوردی حتما دچار دل درد می‌شدی آن گیاهان خشک را ریختم تا کم کم آب بخوری . آن سوار که از زکاوت محمد خوشش آمده بود به او می گوید به زودی دنبالت کسی را خواهم فرستاد تا به خوارزم بیایی . آن شخص  ابونصر پسر خوارزمشاه است که خودش در علم نجوم و ریاضیات تبحر دارد. تا اینکه سواری به دنبال محمد می آید و با خودش به کاث می برد .و به این ترتیب سرنوشت محمد بن احمد با کنیه ابوریحان رقم می خورد .‌
کتاب بسیار زیبایی بود 
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.