یادداشت مجتبی بنیاسدی
1401/7/11
3.9
4
چوبک؛ داستاننویسِ فرودستها بعضی وقتها واقعاً توصیفهای چندشآوری داشت. حال آدم در دم به هم میخورد. و این قدرت نثر چوبک در توصیف مکان، چهرهها و اتفاقها بود. انگار نه انگار داشتی متن میخواندی؛ انگار که فیلم بود. آنقدر واضح و زلال. اما همهی داستان کوتاههای این مجموعه، به پایینترین قشر جامعه اختصاص داشت. شاید زیر خط فقر. آنهایی که از زندگی هیچ نداشتند جز فساد و فحشا. و ظاهر داستانها، نشان از جبری نهفته در جامعه داشت که افراد، خصوصاً زنها، ناخواسته به این راه کشیده میشوند. این مدلیاش توی هر جامعهای، خصوصا جامعه دهه ۲۰ و ۳۰ که چوبک در آن زندگی میکرده وجود داشته، اما این که همهی شخصیتها (بهتر است بگوییم اکثرشان) زمینهی مذهبی در دیالوگها و کنشهایشان دیده شود، اینگونه هم نبوده. حداقل اینکه بعید میدانم. نکته دیگر اینکه هیچ کورسوی امیدی در این مفلوکخانهای که در داستانهای این مجموعه روایت میشد، به چشم نمیخورد. نمیخواهم با خواندن اولین کتاب از چوبک، همهی آثار او را قضاوت کنم (کاری که بعد از خواندن کتاب ششم انجام خواهم داد)، ولی همهی مدرن بودن، تکنیکی بودن و پرداخت و حس داستانها با نبود امید کمرنگ میشد. در واقع اگر کسی برایش مضمون و محتوا مهمتر باشد تا فرم و تکنیک داستانی، شاید سراغ اثر دیگر چوبک نرود. ولی با همهی این صحبتها، چوبک در همین مجموعه اولش نشان دادن داستان را میشناسد. خوب هم میشناسد. دردش هم مشخص است: نشان دادن طبقه فرودست. و الحق که انتخاب درجه یکی داشته برای داستانش. اما آنچه کم داشت، امید بود و نور.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.